معنی کلمه الوا در لغت نامه دهخدا
الوا. [ اُل ْ ] ( اِ ) ستاره ، و آنرا به تازی کوکب گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ رشیدی ). ستاره و کوکب و کوکب سیار و برج فلکی. ( ناظم الاطباء ). رشیدی آرد: مسعودسعد در صفت عمارت گفته است :
زبس بدایع چون بوستان پر از انوار
ز بس جواهر چون آسمان پر از الوا.
و در اینجا سهو کرده ، چه در این بیت «انوا» به نون باید خواند جمع نوء، بفتح نون که بعربی منازل قمر را گویند و عرب بدان استدلال بر باریدن باران کنند و بدان اهتمام دارند و در «قاموس » نوء بمعنی ستاره آمده است. ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ).
الوا. [ اَل ْ / اِل ْ ] ( اِ ) نام رستنیی است بغایت تلخ که در دواها بکار برند و آن مسهل بودو آنچه در سقوطره شود بهتر باشد. ( فرهنگ جهانگیری ).صمغی دوایی است بسیار تلخ و نام دیگر آن بفارسی چدرو است. ( از فرهنگ نظام ). درختی است معروف که عصاره آن صبر است و در هند بسیار بلند و بهترینش سقوطری است که در جزیره سقوطره میشود و گاهی آن عصاره را نیزگویند که عبارت از صَبِر باشد چنانکه در «سامی » آورده و مشهور نیز همین است. ( فرهنگ رشیدی ). صمغی باشد بسیار تلخ و آنرا بعربی صَبِر گویند. ( هفت قلزم ) ( ازفرهنگ سروری ) ( شرفنامه منیری ) ( از برهان قاطع ). علوا. صبر. ( ذخیره خوارزمشاهی ). قسمی از گیاهان یاس بنفش که دارای برگهای کلفت است و از آن صمغی تلخ بدست می آید که مسهل است. این گیاه در افریقا و آسیا و آمریکا کاشته میشود و شیره آن مصلح معده است و در رنگرزی نیز بکار می رود. معروفترین الوا الوای سکترین ( سقوطری ) از ناحیه سکوترا است. ( لاروس ) :
ز خشمش تلخ تر چیزی نباشد در جهان هرگز
ز تلخی خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا.فرخی.رسول صلوات اﷲ علیه گفت : خشم ایمان را همچنان تباه کند که الوا انگبین را. ( کیمیای سعادت ).
چون ز دست دوست خوردی بایدت در خوان جان
لقمه حلوا و الوا هر دو یکسان داشتن.سنایی ( از جهانگیری ).ز کین و مهر او گردون نماید رنج وراحت را
ز قهر و لطف او دوران دهدحلوا و الوا را.شمس الدین شرفشاه ( از انجمن آرا ).زحل باقدر او دون و اجل با تیغ او بیکس