[ویکی الکتاب] ریشه کلمه: نفس (۲۹۸ بار) [ویکی نور] النفس (اندلسی). النفس تألیف ابوبکر محمد بن باجه اندلسی مشهور به ابن باجه (متوفی 533ق) از جمله آثار فلسفی است که توسط محمد صغیر حسن معصومی تحقیق و تصحیح شده است. اهمیت کتاب به جهت ارزش آن در تاریخ علم نفس نزد مسلمانان است چراکه ما را بر برخی کتب ابن رشد و مراجع آن مطلع می کند. همچنین فاصله بین فارابی و ابن رشد را پر می کند. کتاب مشتمل بر مقدمه محقق و یازده فصل است. محقق اثر در مقدمه کتاب به معرفی نویسنده، اثر او، تأثیر او بر معاصرینش و مباحثی از این دست پرداخته است. ابن باجه کتاب «النفس» را همانند کتاب تدبیر المتوحد با الفاظی یاد میکند که دلالت بر این دارد که تألیفی اصلی و مستقل است. او از دیگر تألیفاتش با عباراتی یاد می کند که دلالت بر آن دارد که شرحی بر کتب ارسطاطالیس (ارسطو) هستند. پس این نوشته ای مستقل است که شرح و تلخیص کتاب دیگری نیست؛ و چون این تألیف با کتاب النفس ارسطو به ویژه در باب دوم و سوم در ترتیب مضامین و توضیح بیشتر مسائل علم نفس تطابق دارد، بعید نیست که گفته شود که ابن باجه این کتاب را از کتاب مذکور تلخیص کرده و مسائل دیگری بر آن افزوده است. اسلوب ابن باجه در کتب فلسفی اش دقیق و عباراتش دشوار و غامض است. اما شاگردش ابن امام دیدگاه مختلفی داشته و با مراعات در افهام و تفهیم سخن می گوید و به خوبی کتب ارسطو را فهمیده است. کتاب النفس که بسیاری از مطالبش سهل ممتنع است شاهدی بر این مطلب است. ابن باجه در بسیاری مطالب از کتب فارابی استفاده کرده است. او هرگاه تصمیم گرفته که کلامش را با ساده ترین عبارات تفصیل دهد به معانی خلل وارد کرده و خود به این تقصیر اعتراف کرده است. و فراوان بر ناتوانی اش از تبدیل عبارات به خاطر تنگی وقت تأسف خورده است. گاه عباراتی را می بینیم که با قواعد علم نحو موافق نیست؛ به ویژه ضمائری که در تذکیر و تأنیث از مراجع خود تخلف کرده اند. موارد این اشتباهات فراوان است و نمی توان همه آن ها را تنها به کاتب نسبت داد؛ خصوصاً این که کاتب نسخه خود ادیب و در عصر خود در ادب و علوم فلسفی مشهور بوده است. ابن باجه «نفس» را همان گونه که ارسطو معرفی کرده به کمال اول برای جسم طبیعی آلی که دارای حیات بالقوه است، تعریف کرده است. و قوای نفسانی را به سه قوه غاذیه(نباتی)، حساسه و متخلیه تفصیل می دهد.
جملاتی از کاربرد کلمه النفس
فَهُمْ غافِلُونَ عن الایمان و الرّشد کنایة عن القوم. و من جعله نفیا جاز ان یعود الی الآباء و الغفلة ذهاب المعنی عن النفس و النّسیان ذهاب المعنی عن النفس بعد حضوره.
جلد هشتم: کتابهای حدود، قطاع الطریق، اشربه، اهل ردة، دفع عن النفس، وصول البهمة و الفحل، آداب قضاء، شهادات، دعاوی و بینات.
ما بال لون الجفن احمر ناصعا ادم البکارة دم النفساء
و در کتاب ریاضه النفس بگفته ایم که صورت دو است: ظاهر و باطن. و خلق نیکو صورت باطن است و محبوب است به طبع. و دلیل بدین آن که کسی شافعی را دوست دارد، بلکه ابوبکر و عمر را دوست دارد و محال نبود و چگونه محال بود که کس بود که در این دوستی مال و جان بذل کند و این دوستی برای شکل و صورت ایشان نبود که ایشان را خود ندیده است و صورت ایشان اکنون خاکی شده است، بلکه این دوستی برای جمال صورت باطن ایشان است و آن علم و تقوی و سیاست است و امثال این. و هم چنین پیغامبران را بدین دوست دارند.
هَلْ یَنْظُرُونَ ای: ما ینظر کفار مکة بالایمان، إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ قرأ حمزة و الکسائی: الا أن یأتیهم بالیاء، یعنی: الا ان یأتیهم ملک الموت وحده بالموت، أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ یوم القیامة فی ظلل من الغمام. یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها یعنی نفسا کافرة حین لم تؤمن من قبل أن تجیء هذه الایة. لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ یقول: لم تکن صدّقت قبل طلوع الشمس من مغربها، او لم تکن کسبت فی ایمانها خیرا. یقول: لم تکن عملت هذه النفس قبل طلوع الشمس من مغربها، فانه لا یقبل منها بعد طلوعها، و من کان یقبل منه قبل طلوع الشمس، فانه یقبل منه بعد طلوعها.
۵- نسخه خطی کتابخانه اسکوریال. این نسخه مندرس شده و رطوبت موجب چسبیدگی صفحات آن به هم شدهاست غزبری در فهرست اسکوریال به اشتباه عنوان کرده که این رساله همان رساله فی النفس میباشد که مراکشی از آن گفتهاست اما این اشتباه است و همان حی بن یقظان میباشد.
مولای احمدالذهبی سومین سلطان علوی مراکش بود. او فردی ضعیفالنفس بود. او پس از وفات پدرش اسماعیل به حکومت رسید و در دو دوره بر مراکش سلطنت میکرد. جانشین او در دورهٔ اول که تنها یک سال بود، توسط برادرش عبدالملک عزل گردید اما او تنها پنج ماه حکومت کرد و ابوالعباس احمد دوباره به سلطنت رسید. اما طولی نکشید که بعد از هفت ماه، درگذشت و برادرش عبدالله به سلطنت رسید.
اسفند؛ یکی از ولایتهای ربع نیشابور خراسان؛؛ در «الاعلاقالنفسیه»، نام این ولایت به صورت اشبند؛ در «احسنالتقاسیم»، أَسْفَنْد در «معجمالبلدان»، أَشْفَنْد ثبت شدهاست. در ترجمه محمد حسین خلیفه نیشابوری بر کتاب تاریخ الحاکم، نام این ولایت به صورت ازقند آمدهاست. اما محمدرضا شفیعی کدکنی، گونه درست این واژه را اَزْفَنْد دانسته که تغییر شکل یافته یا گونه دیگر اَسْفَنْد، اَسْپَنْد، اَسْبَنْد و اَشْفَنْد است.
و انت الذی اعطیت اذ کنت راکعا زکاه فدتک النفس یا خیر راکع
ییاس النفس اللقاء من وصال فائت حین تتلو فی کتاب الغیب من افعالها
در اهمیت علمآموزی محمد گفتهاست: «اطلبوا العلم و لو بالصین و هو علم معرفة النفس و منه معرفة الرّب» (دانش را بیاموزید هر چند در چین باشد؛ این دانش، معرفت نفس است که از او معرفت خدا حاصل میشود).
و اگر برخلاف این باشد و در تأدیب او مسامحه کند تا طفل به هرزگی پرورش یابد و بی شرمی و فحش و شکم پرستی و امثال آن را معتاد شود خبیث النفس می گردد و وبال پدر و مادر، بلکه باعث بر رسوائی و عار ایشان می شود و خود در دنیا به سختی و نکبت و زحمت، و در عقبی به عذاب مبتلا می شود.
یامن یحرک النفس اذ کان قد سکن یا من یجدد البدن اذ کان قد بلی
هادی سبزواری (۱۲۱۲–۱۲۸۹ هجری قمری) دانشمند علوم اسلامی و فیلسوف و عارف و شاعر و فقیه ایرانی است. سبزواری غزلهای حکمی و عرفانی سروده است و در شعر «اسرار» تخلص میکرد. و مجموعهای از منطق، الهیات و طبیعیات، علم النفس و فقه را به صورت منظوم فراهم آورده و آن را شرح کرده است. این کتاب شرح المنظومه نام گرفته است.
وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ... التهلکة الهلاک و المراد بالایدی الانفس فعبّر اللَّه بالید عن النفس، کقوله قَدَّمَتْ یَداکَ.
الأعلاق النفیسه دانشنامهای است مشتمل بر اطلاعات جغرافیایی زبان عربی که به قلم ابوعلی احمد بن عمر بن رسته در اواخر قرن سوم هجری نوشته شدهاست. باسورث، این کتاب را دایرةالمعارف مختصری از دانش کیهانی، جغرافیایی و تاریخی دانستهاست. الأعلاقالنفسیه مهمترین اثر برجایمانده از ابن رسته که فقط اندکی از جلد هفتم آن به روزگار ما رسیدهاست. جلد هفتم اطلاعاتی پیرامون کره زمین و تقسیمات جغرافیایی آن، فاصله زمین از کره ماه و ستارگان، جغرافیای ایران، عربستان، یمن، آفریقای شمالی، اسپانیا، آسیای صغیر، روسیه، ترکستان و هند مشتمل بر شهرها و روستاها و رودها، میزان خراج ولایات، مسیر راههای کهن و … ارایه میدهد.
آگوستین عازار (?- ۱۵ فوریه ۱۸۸۹م) کشیش مارونی، نویسنده و شاعر سوری در سدهٔ نوزدهم میلادی بود. خلاصة المعرفة فی أخص قضایا الفلسفة، دیوان شعر، الأدلة النظریة فی وحدة النفس البشریة از آثار اوست.
ابن سینا در تالیفات موسیقی خود در جستارهای گوناگون وارد شده و آنها را مختصر، مفید و با دلایل منطقی بیان کرده که نه تنها به اصول فیزیکی و ریاضی تکیه میکند بلکه دامنه بحث را به فلسفه و علمالنفس نیز میکشاند.
صفت پنجم: کوتاهی و مسامحه کردن در امر به معروف و نهی از منکر است و سبب آن یا ضعف نفس است، یا طمع مالی و آن از جمله مهلکات است و ضرر آن عام، و فساد، آن تام است، زیرا اگر بساط امر به معروف و نهی از منکر پیچیده شود، و اساس آن برچیده شود، آیات نبوت از میان مردم برطرف، و احکام دین و ملت ضایع و تلف می گردد و جهل و نادانی عالم را فرو می گیرد و ضلالت و گمراهی ظاهر می شود و آثار شریعت رب العالمین فراموش،و چراغ آیین سید المرسلین خاموش، فتنه و فساد شایع، و ولایت و اهل آنها نابود و ضایع می گردند و از این جهت است که می بینی و می شنوی که در هر روزگاری که قوی النفس دینداری که حکم او نافذ و جاری بود، از علمای صاحب دیانت، یا امرای صاحب سعادت از پی این کار دامن همت بر میان زد، و در راه دین و آئین از ملامت و سرزنش مردمان أندیشه نکرد، همه مردمان به طاعات و مبرات راغب، و تحصیل علم و عمل را طالب شدند و برکات از آسمان بر ایشان نازل، و خیر دنیا و آخرت ایشان را حاصل شد و در هر زمانی که عالم عاملی، یا سلطان عادلی همت بر این امر خطیر نگماشت، و این کار عظیم را سهل انگاشت، امر مردم فاسد، و بازار علم و عمل کاسته گشته مردم به لهو و لعب مشغول، و به هوا و هوس گرفتار، و خودسر شدند و یاد خدا و فکر روز جزا را فراموش، و از باده معاصی و ملاهی مست و مدهوش گشتند.
پس هر شخصی که مردم او را متصف به صفتی دانند که به گمان ایشان از صفت کمال باشد به قدر آنچه آن صفت در دل ایشان قدر و عظمت داشته باشد دلهای ایشان مسخر او می شود و به آن قدر اطاعت و متابعت او می کنند، زیرا مردم پیوسته تابع گمان و اعتقاد خود هستند، پس به این سبب، چنانچه صاحب مال، مالک غلام و کنیز می شود، صاحب جاه نیز مالک مردم آزاد می شود، چون با تسخیر دلهای ایشان، همه به منزله بندگان، مطیع فرمان آدمی می باشند بلکه اطاعت آزادگان تمام تر و بهتر است، زیرا که اطاعت بندگان به قهر و غلبه، و اطاعت آزادگان به تسلیم و رضا است و از این جهت است که محبت جاه، بالاتر و بیشتر است از محبت مال علاوه بر این، از برای جاه، فوایدی دیگر هست که از برای مال نیست چون به سبب جاه، شخصی عظیم گردد، و آوازه کمالات او منتشر شود، و مدح و ثنای او بر زبانها افتد، غالبا قدر مال در نظر او حقیر می گردد و مال را فدای جاه می کند، مگر مردی که بسیار لئیم الطبع و خسیس النفس باشد.