الفغدن

معنی کلمه الفغدن در لغت نامه دهخدا

الفغدن. [ اَ ف َ دَ ] ( مص ) اندوختن. کسب کردن. ( صحاح الفرس ). جمع کردن. ذخیره کردن. گرد کردن. الفاختن. الفختن. الفخدن. الفیدن. الفنجیدن. ماضی الفغدن از خود آن و امر و نهی و مضارع آن از الفنجیدن می آید مانند الفغدم ، بیلفنج. رجوع به الفاختن شود :
بیلفغد باید کنون چاره نیست
بیلفنجم و چاره من یکیست.ابوشکور.آنچه ز میراث پدر یافتی
خوار ببخشیدی بی کیل و من
و آنچه خود الفغدی بردی بکار
بر نیت نیکو و پاکیزه ظن.فرخی.بدو بخش هرچند داریش دوست
که نیز آنچه الفغدی از جاه اوست.اسدی.بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجد
در این ایام الفغدن شراب و مال و درمانها.ناصرخسرو.نگر نشمری ای برادر گزافه
بدانش دبیری و نه شاعری را
که این پیشه هایی است نیکو نهاده
مرالفغدن راحت این سری را.ناصرخسرو.بصارت بیلفغد باید که تو
ز خر به نیی گر بچشمی بصیر.ناصرخسرو.صورت علمی ترا خود باید الفغدن بجهد
در تو ایزد نافریند آنچه در کس نافرید.ناصرخسرو.به آسایش خلق بخشنده جودی
وز الفغدن نام خواهنده آزی.مختاری ( از جهانگیری ).

معنی کلمه الفغدن در فرهنگ معین

(اَ فَ دَ ) (مص م . ) اندوختن ، جمع کردن .

معنی کلمه الفغدن در فرهنگ عمید

۱. = الفختن: چو کاهلان همه خوردی و چیز نلفغدی / کنون بباید بی توشه رفتن ای منبل (ناصرخسرو: ۱۹۳ ).
۲. کسب کردن.

معنی کلمه الفغدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) (الفاخت الفازد خواهد الفاخت بیلفاز الفازنده الفاخته ) بهم رسانیدن جمع کردن اندوختن.

معنی کلمه الفغدن در ویکی واژه

الفاختن و نیز مصدر جعلی الفنجیدن
جمع‌کردن
انباشتن
بن مضارع: الفنج شعر از رودکی: «میلفنج دشمن که دشمن یکی / فزون است و دوست ار هزار اندکی»

جملاتی از کاربرد کلمه الفغدن

بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجد در این ایام الفغدن شراب و مال و درمان‌ها
و نیز گوییم که چون اندر مردم نفسی همی ببینم شریفتر از آنک اندر حیوان است و آن نفس سخن‌گوی است که همی پیدا آید و علم پذیرد و بشنود و بشنواند و بداند و دیگری را دانا کند، وزین نفس مردم را اندر عالم افزونی نبود اندر زندگی او، و مر خویشتن را بدان نفس زیادتی بقا نتوانست الفغدن، و اندر همه نفسهای نباتی و حیوانی جستن بقا نهاده‌ست، لازم آید که آنکس که این نفس سخن‌گوی اندر نهاد مردم غرضی را نهاد، و چون اندرین عالم ازان غرض چیزی پدید نیامد واجب آید که آن غرض آفریدگار مردم از نهادن نفس سخنگوی اندر مردم پس از جدا شدن روح او از جسد او پدید آید و آنچ نیکو کردار اندر نعمت و لذت و راحت باقی شود و بدکردار اندر رنج و شدت و درد و بلا همیشه گردد. پاک است حکمت ایزد سبحانه از انک محال اندر آفرینش روا دارد و هر نیکو کاری و بد کرداری را مکافات آنچ ایشان کرده باشند برساند.
دگرگونه راهی و علمی است دیگر مر الفغدن راحت آن سری را
پس از آنکه سخن اندر حدث عالم به قدر کفایت گفته شد، قول اندر اثبات صانع حکیم واجب آمد گفتن. و هر چند که اندر بیان حدث عالم، ایجاب صانع مر عقلا را ظاهر کردیم، خواهیم که قولی شافی اندر اثبات صانع بگوییم به تصریح، تا چو خردمندان بر این قول مطلع بباشند، دامن دین حق را به دست اعتقاد درست بگیرند وز مکر و کید و دام معطلان بپرهیزند و بدانند که آن کس ها که مر حکمت را از رسول (حق) نیاموختند، پس از آنکه خدای تعالی گفته بود (، قوله) : ( ویعلمهم الکتب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفی ضلل مبین ) ، و از ذات ناقص خویش سخنان بی اصل الفغدند و مر آن را اندر تعطیل و تهمیل مرتب کردند تا مر ضعفای خلق را بدان (صید خویش گرفتند و اندر هلاک و رنج جاویدی افکندند، مانند عنکبوتان بودند، از بهر آنکه عنکبوت خانه ضعیف را از ذات خویش پدید آرد و بسازد بی هیچ اصلی تا بدان مر جانوران ضعیف را از) مگس و پشه صید کند و به هلاک اندر (افکندشان. و خدای تعالی اندر این گروه همی گوید) بدین آیت، قوله : ( مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون ).
صورت علمی تو را خود باید الفغدن به جهد در تو ایزد نافریند آنچه در کس نافرید
پس درست کردیم که من مر نفس راست، و جسد مر اورا بمنزلت خادمی و پیشکاری است، و بمنزلت اسپ است مر سوار را که آن اسپ ملک سوار باشد و بفرمان او بخوا‌بد، و بفرمان او برود، و هر فعلی کز آن اسپ آید، نسبت آن بدان مرد باشد که سوار اوست؛ و جسد مر نفس را از بهر آن داده‌اند تا‌اندرو علم بیاموزند و طاعت کنند تا براحت ا‌بدی رسند. و هر که با این آلتهاء الفغدن علم و بجای آوردن طاعت، ازین عالم بی علم و بی طاعت بیرون شود همچنان که باول آمده بودند (...).
پرهیز همی ورز، در الفغدن دانش دایم ز ره چشم و ره گوش همی کوش
اگر بالفغدن دانش بکوشی برآئی زین چه هفتاد بازی
و چو بقاء کل نفس‌اندر علم عالم است، و علم عالم از راه دیدنی و شنودنی بنفس رسد تا نبشته‌ئی را ببیند یا گفته‌ئی را بشنود، دانستیم که این دو آلت که بدو همی سعادت توانیم الفغدن، از دو سعد آسمانی یافته‌ایم.و چو زندگی و کمال جسد که او فناست و نفس را از اکتساب بقاء خویش بازدارنده است ‌اندر حاست چشنده است، و چشنده لذات حسی دهان و فرج است، که میل جسد سوی این دو لذتست، دانستیم که این دو آلت که ما بدان چیزی را توانیم پروردن که ما را از سعادت نفسانی باز دارد، ما را از دو نحس آسمانی حاصل شدست.
که این پیشه‌هایی‌ست نیکو نهاده مر الفغدنِ نعمت ایدری را