الحال

معنی کلمه الحال در لغت نامه دهخدا

الحال. [ اَ ] ( ع ق ) این هنگام. همین وقت. همین حالا. ( فرهنگ ناظم الاطباء ). اکنون ، مرکب است از الف و لام عهد و حال ، و بعضی از مردم که آنرا لفظی مفرددانند و بکسر اول خوانند غلط محض است. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). کنون. فعلاً. بالفعل :
بمشک و غالیه خال و زلف او قلمم
نوشت مدحت محمودبن حسن الحال .سوزنی.الحال چنانچ ضریبه خراج هفتاد و دو دینار گشته... ( تاریخ قم ص 143 ).

معنی کلمه الحال در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (ق . ) اکنون ، همین دم .

معنی کلمه الحال در فرهنگ عمید

حال، حالا، این هنگام، این وقت، این دم، اکنون.

معنی کلمه الحال در فرهنگ فارسی

حال، حالا، این هنگام، این وقت، این دم، اکنون
اکنون هم اکنون همین دم حالی
این هنگام . همین وقت . همین حالا

معنی کلمه الحال در ویکی واژه

اکنون، همین دم.

جملاتی از کاربرد کلمه الحال

این فدوی پیر با سکه و خطبه به نام آن حضرت در شهرها و مساجد و منابر بلندآوازه گردیده‌است. الحال مناسب بندگان حضور این است که بی تأمل عازم دارالسلطنت تهران شوند تا جان فشانی را بر همگان معلوم نماییم.
اولین بار کوروش، مؤسس سلسله هخامنشی، در سال ۵۴۴ ق. م توانست فتوحات شرق را ایران را شروع کند. او در این سال بلخ یا باختر را تصرف نمود؛ لذا باختر، مهمترین ساتراپ نشین شرقی امپراتوری هخامنشی شد وبه همین دلیل، کوروش پسر خود بردیا (سمردیس) را به عنوان ساتراپ باختر تعیین کرد، در عین‌الحال کمبوجیه، جانشین کوروش، بیشتر به غرب و مصر توجه داشت.
گفت با شوی خویش وصف‌الحال شاد شد مرد و غم گرفت زوال
ای درویش، اول این کار، زهر است و آخر، نوش، بدایت این راه بعد است، و نهایت راه حلقه قرب در گوش، و گر مثالی خواهی بشنو وصف الحال بو بکر شبلی قدس اللَّه روحه: پیش از آنکه قدم در کوی طریقت نهاد، میر سیه پوشان بغداد بود، عادت داشت که دزدیده بمجلس جنید رفتی، ای من غلام آنکه دزدیده در این کوی سری دارد. روزی بر زبان جنید برفت که: اگر همه بت‌پرستان و ناکسان عالم را بفردوس اعلی فرود آورند، هنوز حق کرم خود نگزارده است. شبلی از جای برجست، نعره‌زنان و جامه‌دران و گفت منم میر سیه‌پوشان و از ناکسی خویش، خروشان، چه کویی مرا پذیرد؟ در این حال جنید گفت: ای جوانمرد، بمراسلت موسی و هارون، چندین سال فرعون مدبر را میخواند تا بپذیرد، اگر بیابد سوخته‌ای موحد که بپای خود آید و درو زارد چون که نپذیرد. شبلی در کار آمد و هر چه داشت از ضیاع و اسباب و اموال، پاک در باخت و مجرد بایستاد، آن گه گفت: ای شیخ مرا چه باید کرد؟ گفت ترا در بازار باید شد و دریوزه باید کرد.
ناعم در جوانی در منطقهٔ شمیران تهران زندگی می‌کرد و از نزدیکان نیما یوشیج بود. یوشیج در خاطرات خود از وی به این شکل یاد کرده‌است: «ناعم اشعار وصف الحالی را بسیار پرمغز و با حرارت می‌سراید و اشعار او آینهٔ زمان هستند.» در جای دیگری می‌نویسد: «دیشب منزل ناعم بودم. از روی عکس‌های دیوار که گورکی و علی و اشخاص مختلف را به دیوارها چسبانیده بود، فهمیدم که حواس جمع ندارد و در این دنیا سرگردان است».
لوای اسلام به عز و اقبال بلند فرمود با حسن الحال
برجستم و بگرفتم و او را بنشاندم فی‌الحال بخندید و دعا گفت و ثنا کرد
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً ای ما جعلنا الیک الا هذین الامرین فحسب فامّا توفیق القبول و خذلان الردّ فلیس لک الیهما سبیل ای محمد ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس. امّا توفیق قبول و خذلان ردّ کار الهیّت ماست و خصایص ربوبیّت ما، ای محمد تو بو جهل را میخوان، ای ابراهیم تو نمرود را میخوان، ای موسی تو فرعون را میخوان، شما میخوانید و ما آن را راه نمائیم که خود خواهیم، ای محمد تو نتوانی که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانی و بر قبول داری وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ ای محمد دل در بو جهل چه بندی، او نه از ان اصل است که طینت وی نقش نگین تو پذیرد، دل در سلمان بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادی چندین سال گرد عالم سرگردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول:
«فَجَعَلَهُ» بعد الخضرة «غثاء» هشیما بالیا کالغثاء الّذی تراه فوق السّیل «احوی» ای اسودّ بعد الخضرة و ذلک انّ الکلاء اذا جفّ و یبس اسودّ. و قال الزّجاج: فیه تقدیم و تأخیر و تقدیره «أَخْرَجَ الْمَرْعی‌» «احوی» «فَجَعَلَهُ غُثاءً» و یکون «احوی» فی موضع نصب علی الحال یرید «وَ الَّذِی» انبت الزّرع و النّبات من الارض اخضر یضرب الی الحوّة و هی السّواد، ای من شدّة خضرته یعنی: که از سیرابی سیاه بام بود و از سبزی با سیاهی میگراید. هم چنان که گفت: «مُدْهامَّتانِ» ثمّ «فَجَعَلَهُ غُثاءً» ای جفّفه حتّی صیّره هشیما جافا کالغثاء الّذی تراه فوق الماء.
منفعل گشتم و فی الحال بوادی مدیح مرکب طبع جهاندم بهوای تک و تاز
در ۱۳۳۴ ه‍.ق به همراه مهاجرین به قم، سپس کرمانشاه و پس از دوره‌ای کوتاه سکونت در عتبات به استانبول رفت. وی شرح این سفر را در رساله‌ای به نام بعض الحالات آورده‌است که اطلاعات منحصر به فردی دربارهٔ ایران در جنگ جهانی اول دارد.
نه هرکه ز همدوشی قدر تو زند لاف فی‌الحال مؤید ز قضا و قدر آید
زد عقده هستی گره میم در احمد شد عقده گشا احمد و فی الحال احد دید
عیدی دیدم سر علم افتاد فی‌الحال به جایش سر سنج بستم
۶۱ - بررسی حکم تشریح جسد مشکوک الحال از جهت اسلام و کفر، نور علم، آذر ۱۳۷۱ هـ.ش.