الجبل

معنی کلمه الجبل در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
جبل (۴۱ بار)

معنی کلمه الجبل در ویکی واژه

الجبل (جمع الجبل‌ها)

جملاتی از کاربرد کلمه الجبل

لولاه فی الارض ما قامت قوامها الا وساخت بمن فی السهل والجبل
قزوینی نیز نام آن را به صورت درکوه آورده و به قرب الجبل معنی کرده‌است.
استان جبل غربی (به عربی: شعبیة الجبل الغربی) یک استان‌های کشور لیبی است که در شمالغربی این کشور واقع شده‌است.
الجبل الجبل که لشکر کفر حیله کرده‌ست حیله بر درِ کفر
هلیوگابال در ابتدا در حمص در سوریه مورد پرستش قرار گرفت، جایی که خاندان عرب حمص به عنوان راهب آن عمل می‌کردند. این نام شکل لاتینی شده عربی «اله الجبل»، مظهر و تجلی الوهیت است که به معنای «خدای کوه» عربی است. هلیوگابال «ارباب» مذهبی یا بعل حمص بود. این خدا با موفقیت ویژگی‌های عرب را، هم در نام و هم در نمادهای خود حفظ می‌کرد.
و آن قوم که در مکه دعا کردند، هنوز از حله معاویة بن بکر بنرفته بودند که خبر هلاک عاد بایشان رسید، و ایشان را گفتند: هر یکی خود را اختیاری کنید، و حاجتی خواهید، تا حرمت کعبه را اجابت یابید. مرثد بن سعد گفت: «اللهم! أعطنی برا و صدقا. بار خدایا! نیکی و راستی و پاکی خواهم. رب العالمین دعاء وی اجابت کرد، و آنچه خواست بوی داد. قیل بن عنز را گفتند: تو چه خواهی؟ و چه حاجت داری؟ گفت حاجت من آنست که با من همان کنند که با عاد کردند، که پس از ایشان مرا زندگانی بکار نیست، و بی‌ایشان مرا روزگار نیست، در آن حال او را عذاب رسید و هلاک شد. لقمان بن عاد را گفتند: تو چه خواهی؟ گفت: مرا عاد بکار نیست. من خویشتن را آمده‌ام، و از بهر خود حاجت می‌خواهم. مرا عمر درازی باید عمر هفت کرکس. قال: فعمّر عمر سبعة انسر، فکان یأخذ الفرخ حین یخرج من بیضه، حتی اذا مات اخذ غیره، فلم یزل یفعل ذلک حتی اتی علی السابع، فکان کل نسر یعیش ثمانین سنة، فلما لم یبق غیر السابع قال ابن اخی لقمان یا عم! ما بقی عمرک الا هذا النسر. فقال له: یا ابن اخی! هذا لبد، و لبد بلسانهم الدهر. فلما انقضی عمر لبد، طارت النسور غداة من رأس الجبل، و لم ینهض لبد فیها، و کانت نسور لقمان لا تغیب عنه، انما هی بعینه. فلما لم یر لقمان لبد نهض مع النسور، و قام الی الجبل، لینظر ما فعل لبد. فوجد لقمان فی نفسه وهنا لم یکن یجده قبل ذلک. فلما انتهی الی الجبل ناداه: انهض یا لبد! فذهب لینهض، فلم یستطع، فسقط و مات، و مات لقمان معه، و فیه جری المثل: اتی امد علی لبد.
از میدان وجد میدان لحظه زاید. قوله تعالی: «انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی» لحظ واجد برافتادن چشم واجدست بر مرادی در نهان. آن سه مردانند: هیبت زده که مراد جست، مکر دید، کشته شد تا نزدیک؛ و محبیست که دوست جست، نشان دید. ببرید تا نزدیک؛ و خداوند انس است که بوقت نگریست، نور دیده غرق گشت تا نزدیک. مرد پیشین در خدمت افتاد و زهد، و مرد در حرمت افتاد و شرم، و مرد باز پسین از خود جدا ماند و رست. فافهم.
قم ترنم یا حبیبی بالعجل واتبع ما قاله شیخ الجبل
در سبب نام‌گذاری ابرقو، تاریخ و جغرافی‌نویسان، علت‌هایی را ذکر نموده‌اند. یاقوت از این شهر با عنوان «ابرقوه» یاد کرده و نوشته‌است: «برخی آن را ابرقویه نوشته‌اند و اهل فارس ورکوه نامیده‌اند به معنی فوق‌الجبل و …»
استوائیهٔ وُسطی (نام قدیم: بحرالجبل) یکی از استان‌های کشور سودان جنوبی است.
قوله تعالی وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ یعنی بجانب الوادی الغربی، و کان مقام موسی بالطور، اذ اللَّه عزّ و جلّ یکلّمه بجانب الغربی حیث تغرب الشّمس و القمر و النّجوم، موسی (ع) در وادی مقدس بر کوه بود که اللَّه تعالی با وی سخن گفت بجانب غرب ایستاده یعنی که آن کوه از آن وادی بجانب مغرب بود. آنجا که فروشدن آفتاب و ماه و ستارگان بود و آن کوه را غربی الجبل میگفتند. و روا باشد که غربی صفت وادی باشد یعنی که آن وادی سوی مغرب بود. إِذْ قَضَیْنا إِلی‌ مُوسَی الْأَمْرَ یعنی کلّمنا موسی و فرغنا الیه ممّا اردنا تعریفه و ایصاه: مقاتل گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلی‌ مُوسَی الْأَمْرَ یعنی اذ عهدنا الی موسی الرّسالة لیلة الجمعة الی فرعون و قومه. باین قول جانب غربی قدم‌گاه موسی است لیلة النّار، آن شب که آتش دید و رسالت و نبوّت یافت. و قیل: إِذْ قَضَیْنا إِلی‌ مُوسَی الْأَمْرَ یعنی قضینا هلاک فرعون فی الماء، باین قول جانب غربی دریا است یعنی ما کنت بجانب الغربیّ من البحر. و گفته‌اند قضا اینجا بمعنی وصایت است چنان که در سوره بنی اسرائیل گفت: وَ قَضی‌ رَبُّکَ ای وصیّ ربک أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ، وَ ما کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ ای من الحاضرین، فی ذلک المکان و من الشّاهدین لتلک الحالة، فاخبرناک به لیکون ذلک معجزة لک.
ابو العالیة گفت: ایذاء موسی آن بود که قارون آن مومسه را بمزد گرفت تا بر موسی فجور و ناسزا بندد، و رب العالمین او را از آن معصوم داشت، و این قصه در سورة القصص رفت، و قیل: إیذاؤهم ایّاه انّه لمّا مات هارون فی التّیه ادّعوا علی موسی انّه قتله، و ذلک فیما روی عن علی بن ابی طالب (ع) فی قول اللَّه عز و جل: لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسی‌، قال: سعد موسی و هارون علیهما السلام الجبل فمات هارون، فقالت بنو اسرائیل: انت قتلته و کان اشدّ حبّا لنا منک و الین لنا منک، فآذوه بذلک فامر اللَّه عز و جل الملائکة فحملته حتی مرّوا به علی بنی اسرائیل و تکلّمت الملائکة بموته حتی عرف بنو اسرائیل انّه قد مات، فبرّأه اللَّه من ذلک فانطلقوا به فدفنوه فلم یطّلع علی قبره احد من خلق اللَّه الا الرّخم فجعله اللَّه اصمّ ابکم.
قوله تعالی: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» ای یسوق سحابا الی حیث یرید، «ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ» ای یجمع بین قطع السحاب المتفرّقة بعضها الی بعض، «ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکاماً» متراکما بعضه فوق بعض، یقال رکمت المتاع و غیره اذا وضعت بعضه فوق بعض، «فَتَرَی الْوَدْقَ» ای المطر، و قیل الودق البرق، و قیل هو المصدر، تقول و دق السّحاب یدق و دقا، «یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ» ای وسطه، و هو جمع الخلل کالجبال جمع الجبل، معنی آنست که یا محمّد نبینی اللَّه را که میراند میغ آهسته و با درنگ آن گه پاره پاره با هم میسازد و طبق طبق درهم می‌بندد، آن گه تا بر تا می‌افکند، و توی بر توی برمینهد تا آب برتابد، و آن گه مجرا در مجرا راست میکند تا قطره راه یابد، و بر آن مجراها موکلان بر گمارد تا بی فرمان نبارد.
الجبیل تصغیر «الجبل» است، که به معنای کوه است. و وجه تسمیهٔ شهر به نام «الجبیل»، از آنجاست که کوهی در کنارهٔ دریا وجود داشته‌است که با زمین یکسان نموده‌اند و «شهر الجبل» بر فراز آن بنیان‌گذاری شده‌است؛ بنابراین نام شهر را «الجبیل» گذاشته‌اند؛ تنها قسمت کوچکی از قلهٔ کوه (الجبیل) باقی‌مانده‌است و مشاهده می‌شود.
الجبل الاخضر (به عربی: شعبیة الجبل الأخضر) یک استان در لیبی است. الجبل الاخضر ۷٬۸۰۰ کیلومتر مربع مساحت و ۲۰۶٬۱۸۰ نفر جمعیت دارد.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوی خوش از آن همی‌دمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولی فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوی مکّه و خراب کردن کعبه. گروهی گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهی گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفته‌اند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوی خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وی مردی داهی بود، نام وی ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وی معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وی سنگ باران کنند. حتّی صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
ابراهیم‌بن‌شَیبان کرمانشاهی یا ابواسحاق ابراهیم‌بن‌شَیبان قرمیسینی (؟ - ۳۰۷ قمری)، از صوفیان ایرانی اهل تسنن سدهٔ چهارم هجری قمری بود. او را با القابی چون شیخ‌الجبل و شیخ‌الصوفیه نیز می‌شناخته‌اند. در مورد زندگی او چیزی جز نوشتارهای پراکنده در دست نیست اما درگذشت او را بین سال‌های ۳۳۰ تا ۳۴۸ هجری قمری دانسته‌اند. عطار نیشابوری و برخی از منابع دیگر، درگذشت او را به سال ۳۳۷ هجری قمری ذکر کرده‌اند.
«وَ نادَیْناهُ» ای دعوناه و کلّمناه لیلة الجمعة. «مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ» الطّور جبل بین مصر و مدین. و الایمن الیمین. و هو یمین موسی و ذلک حین اقبل موسی من مدین یرید مصر، فنودی من الشجرة و کانت فی جانب الجبل علی یمین موسی.
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن مسره بن نجیح الجبلی (زاده ۹۳۱– درگذشته ۸۸۳ میلادی)، که با نام ابن مَسَرّه شناخته می‌شود، زاهد و فیلسوف مسلمان اندلسی بود. او را از نخستین صوفیان و نیز از نخستین فیلسوفان اندلس می‌دانند.