معنی کلمه ال در لغت نامه دهخدا
ای فخر آل اردشیرای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن افعال و اعمالت هژیر.دقیقی.از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل سامان وآل ساسان
ثنای رودکی مانده ست و مدحت
نوای باربد مانده ست و دستان.مجلدی جرجانی.گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش.ناصرخسرو.جز که زهرا و علی واولادشان
مر رسول مصطفی را کیست آل ؟ناصرخسرو.سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد.سعدی.با آل علی هرکه درافتادبرافتاد.
|| سراب. کوراب. کَوَر. کتیر. واله که بامدادو شبانگاه بینند :
با عطای کف تو بخشش آل برمک
مَثَل ِ لجه دریا بود و لمعه آل.سلمان ساوجی.نسبت دست تو میکردم بدریا عقل گفت
رسم دانش نیست کردن نسبت دریا به آل.حسین کاشفی.|| چوب. || ستون خیمه. || تابعین. پیروان. پس روان. || اولیاء کسی. || پیرامون کوه. نواحی جبل. || شخص. کالبد. شبح. || و صاحب برهان بتقلید سایر فرهنگ نویسان بکلمه آل عربی معنی شراب خوردن صبح و شام داده است ، و این از غلط خواندن عبارت قوامیس عرب است که در فرق آل و سراب مینویسند: اَلاَّل ؛ السراب. مذ غدوة الی ارتفاع الضحی الاعلی ثم هو سراب سائر الیوم - انتهی. الاَّل ؛ السراب او هو خاص بما فی اول النهار. و لفظ سراب را شراب به معنی خمر خوانده اند. || ( اِخ ) نام کوهی.
آل. ( ص ) سرخ. احمر :