اقمشه

معنی کلمه اقمشه در لغت نامه دهخدا

( اقمشة ) اقمشة. [ اَ م ِ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ قُماش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ). جامه های پشمینه و رخت ها ومتاع ها. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پارچه ها و جامه های از هر قبیل. ( ناظم الاطباء ) : باز لشکریان را با زن و بچه و اتباع و اشیاع و اقمشه و امتعه کوچ فرمود. ( جامعالتواریخ رشیدی ). رجوع به قماش شود.

معنی کلمه اقمشه در فرهنگ عمید

= قماش

معنی کلمه اقمشه در فرهنگ فارسی

جمع قماش
جمع قماش
جمع قماش جامه های پشمینه و رخت ها و متاع ها .

جملاتی از کاربرد کلمه اقمشه

قاری به جمع اقمشه نیکو معرفی است گو نام‌های این همه گفتست یک به یک
اما اهل صف اول که در مقام بی‌واسطگی افتاده‌اند و در تابش انوار صفات حضرت الوهیت پرورش یافته‌ مستحق جذبات الوهیت‌اند تا از مقام روحانیت بعالم صفات خداوندی رسند. چون حراقه که از تصرف پرورش آتش یافته است در نهاد او قبول شرر تعبیه افتاده است. تا اگر برقی بجهد یا سنگی بر آهنی زنند‌ یا شعله آتشی تاختن آورد اگر هزار نوع امتعه و اقمشه شریف و جواهر لطیف حاضر باشد در هیچ نگیرد الا دران سوخته. بیت
گر بود دارائی عدلش بجمع اقمشه میخک اندر معرض کمخا نیارد آمدن
خانه تهی کن که شاه می‌رسد از اقمشه زآن که میسر نشد خلوت با مشغله
نی نی به ازین برو بپرداز از اقمشه ی خیال خانه
لیک بر ندم چو بسوی فرنک اقمشه بافند ز من رنگ رنگ
بن گاه حریفان و طرب خانه یاران از اقمشه روزه بپرداز که عید است
خانه اقمشه رخت خیال قاری ایمن از تفرقه دزد و عوان خواهد بود
بر سر اقمشه و رخت نفیس ایقاری این کهن دیر جهان کشته فراوان دارد
در هوای نابکاری سوخته اقمشه و املاک خود بفروخته