اقاویل

معنی کلمه اقاویل در لغت نامه دهخدا

اقاویل. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اقوال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جج ِ قول. ( ترجمان القرآن ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) : و اقاویل انصاف ازاباطیل خلاف صیانت کنی. ( سندبادنامه ). او را بمواعیدزور و اقاویل غرور بفریفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

معنی کلمه اقاویل در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ اقوال ، ججِ قول .

معنی کلمه اقاویل در فرهنگ عمید

= قول qo[w]l

معنی کلمه اقاویل در فرهنگ فارسی

جمع اقوال و جمع الجمع قول
( اسم ) جمع اقوال جمع الجمع : قول گفتارها سخنان .

معنی کلمه اقاویل در ویکی واژه

جِ اقوال ؛ ججِ قول.

جملاتی از کاربرد کلمه اقاویل

وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی‌ یعنی مصائب الدّنیا و استقامها و بلاءها ممّا یبتلی اللَّه به العباد حتی یتوبوا. و قال مقاتل: العذاب الادنی هو الجوع سبع سنین ب: مکة حتی اکلوا الجیف و العظام و الکلاب. و قال ابن مسعود: هو القتل بالسیف یوم بدر دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ یعنی عذاب الآخرة، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ الی الایمان یعنی من بقی منهم بعد بدر و بعد القحط، و قیل: العذاب الادنی عذاب القبر و هو افسد الاقاویل، لقوله یَرْجِعُونَ و الرجوع بعد الموت الی الایمان غیر مقبول.
پس گفتند: نمیدانیم که کدام شوم اخترِ بد گوهرِ تیره رایِ خیره رویِ بی بصر را این خذلان در راه افتاد و حواله‌گاهِ این خزی و خسار کدام خاکسار آمد. روباه گفت: اگرچ مجرم خرسست و برهانِ جرایمِ او بضمایمِ حجّت از اقاویلِ معتمدان شنیده‌ایم، روشن شد، اما این موش که شخصی نیکو محضر و براست‌گوئی و هنرپسندی نعروفست و اگرچ در عدادِ خدمتگارانِ خاصّ نیامدست و از جملهٔ ایشان محسوب نبوده، امّا میانِ اقرانِ جنسِ خویش بانواعِ محامد و مآثر شهرتی هرچ شایع‌تر داشتست، اینک حاضرست، آنچ داند، بگوید و باز نگیرد . موش را جز راست گفتن و سرِّ کار آشکارا کردن چارهٔ نبود. گفت: گواهی میدهم که این هیونِ هیّن و این جملِ مؤمن نهادِ موم‌سرشتِ لیّن را گناهی نیست و نقشی که خرس بر آن موم می‌نهاد، می‌پنداشت که مگر بر حاشیهٔ خاطرِ آن ناقهٔ صالح نقش الحجر خواهد شد و قبل ما که ملک بچشمِ حدس و فراست آن نقس از صفحاتِ حالِ اشتر خوانده بود، من دانسته بودم ، لکن بفرِّ دولتِ او وثوق داشتم که آن خود پوشیده نماند، عنانِ زبانِ فضول از حکایتِ آن فصول باز کشیدم و گفتم تا ملک نپرسد، ازین باب کلمات گفتن نه اندازه منست ع، کَنَاطِخِ صَخرَهٍٔ بِقِحَافِ رَأسِ . خرس چون این گواهی بر خود بشنید ، دست و پای و قوّت و حرکتِ او از کار برفت و گفت: من هرگز ترا ندیده‌ام و نشناخته و با تو در معاهد و مشاهد ننشسته، این شهادت زور بر من چگونه زوا میدادی؟ موش گفت : راست می گوئی، لکن من در گوشهٔ آن حجره که با اشتر خلوت ساخته بودی ، خانهٔ دارم ، هرچ آن روز میانِ شما از مقاولات و مفاوضات رفت، جمله شنیدم و بر منکراتِ کلامِ چون تو معروفی که از معارفِ مملکت و اعیانِ دولت بودهٔ منکر میشدم تا با مخدومی که در توفیرِ حظورِ خدمت و توقیرِ جانبِ حشمتِ تو این همه دستِ سوابقِ مکرمت بر تو دارد و ترا از منزلِ خساست بدین منزلت رسانید، چگونه جایز می‌شمردی در تمهیدِ سببی که متضمّنِ هلاک او باشد، کوشیدن و با کسی که در همه ابواب بر تو معوّل کند، بمعولِ فریب و خداع بنیادِ حیاتِ او برکندن.
(اما) جواب ما مر محمد زکریا را از آنچه گفت: پدید آوردن صانع حکیم مر چیزها را به ترکیب از اجزای عالمی دلیل است بر آنکه ابداع متعذر است، آن است که گوییم: خردمند آن است که اندر آنچه گوید اندر اقاویل اندر علوم الهی و بر آن کتب سازد، مر تامل و تانی را کاربندد تا حال را از محال بشناسدو مر نابودن محال را عجز و تعذر قدرت نام ننهد. از بهر آنکه هر که مر او را اندک مایه عقل است داند که مر محال را سوی عجز و امتناع نسبتی نیست بر صانع حکیم و این قولی است مانند قول آنکه گویید: خدای عاجز است از نرم کردن (مر) آهن را به آب، و ما دانیم که این قولی محال است. (و) اگر بودش ممتنع روا بودی، امتناع خود واجب بودی نه امتناع، و اگر چنین بودی، آن گاه محال ممکن بودی و ممکن محال بودی. و قول آن کس که بدانچه نبیند که اندر چیزی از چیزها جسمی پدید آید به ابداع نه از چیزی، دلیل گیرد بر تعذر ابداع و عجز صانع، چو قول آن کس باشد که بر عجز خدای از نرم شدن آهن به آب دلیل گیرد بدانچه هرگز ندید که خدای مر آهن را به آب نرم کرد بی هیچ تفاوتی، و این هر دو محال است و مر محال را به نابودن بر عجز قدرت او از آن دلیل نشاید گرفتن که جهل باشد. و هم چنانکه نرم کردن آهن به آب محال است اندر این عالم، به ابداع نیز جسمی پدید آوردن محال است، و لیکن مر این راه باریک را آن بیند که خدای تعالی به نور دین حق دل او را روشن کرده باشد، « و من لم یجعل الله له نور افما له من نور ».
و انکار و نکال و عقوبت بی‌واسطه از درخت بجوید تا بدانند که ظنش خطاست. و اگر ملک ما بر شرح این اقاویل بصیر نبودی، جوا ب ما مرین سوالات را که‌اندرین بیت هاست آن بودی که گفتیمی: جسد ما از غذا از آن پر شود که طعام بیش از آن باشد که ما توانیم خوردن، همچنانکه اگر کمتر از آن باشد که ما را باید، سیر نشویم. و آن جوهر که او از علم پر نشود نفس است، و آنک برین هر دو سالار است وز شاهد بر غایب دلیل گیرد، عقل است.
مشایخ را اندر این معنی رموز بسیار است و من حصول فواید را بعضی از اقاویل ایشان بیارم، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.
این جمله اقاویل است که یاد کردیم و مر تو را حقیقت این بیان کنم، ان شاء اللّه.
غیر از این هر چه از اقاویل است «فتنه» و «ابتغای تأویل» است
امّا آنچه اقاویل پیران است یکی ازیشان می گوید محبّت میلی بود دائم بدلی از جای برخاسته.
و اختلاف اقاویل ایشان از اختلاف احوال ایشان بوده است که هر یک از بزرگان در حالتی دیگر بوده‌اند، و آنچه گفته‌اند آیینهٔ حالت آن وقت، و آن لحظه جمال تصوف چنان نموده باشد. و هر کس حکایت جمال چندان کند که دیده باشد.
امّا اقاویل مشایخ اندر حرّیّت بسیار است.