افواج

معنی کلمه افواج در لغت نامه دهخدا

افواج. [ اَف ْ ] ( ع اِ ) ج ِ فَوْج ، بمعنی گروه. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). جماعات. گروهها. طوائف : افواج ترکمانان پیدا آمدند که مگر بدانجا مقام کرده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 627 ). و رجوع به فوج شود.

معنی کلمه افواج در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ فوج ، گروه .

معنی کلمه افواج در فرهنگ عمید

= فوج

معنی کلمه افواج در فرهنگ فارسی

گروهها، دسته ها، جمع فوج
(اسم ) جمع فوج . ۱ - گروه ها دسته ها. ۲ - هنگها .

معنی کلمه افواج در ویکی واژه

جِ فوج ؛ گروه.

جملاتی از کاربرد کلمه افواج

مکش شانه به این زلفان پرچین مران افواج هندو را به ماچین
زهندوستان سپه افواج افواج همه اقلیم دلها کرده تاراج
چرخ با موکب تو انجم را بسته ره بر تزاحم افواج
مستبدین وقت را غنیمت شمرده، اعدام و افنای قاطبه احرار را عازم گشتند، هر ساعت رنگی تازه ریختند، و هر دم گربه‌ای از نو رقصاندند. افواج دولت را به قتل احرار تحریص و ترغیب نمودند، به‌ویژه آن بنده که برای کشتنم نیرنگ‌ها و حیله‌ها برانگیختند. با این همه دشمن آن حاکم عادل چنان از احرار حراست کرد که گرد به دامان هیچ‌یک ننشست و ذره‌ای از شرف کسی کم نشد.
دیگر دانسته باشید که بعد از مرخصی افواج قاهره سپاه، چو شیری که چنگال و دندان ندارد اینجا مانده ایم. نواب خسرو میرزا بتحصیل ناب و مخلب آمده بسبب گرفتاری شما در طارم ومشغولی سرتیب بمهمات حریر بسیار اضطراب دارم که مبادا جواز برسد و جوها برسند و سپاه نرسد و بوقت کار نرسیم.
که میرزا موسی خان میر حاج حجاج روند از خوی همه افواج افواج
چون جوش زند جیش‌ تو بر گرد تو گویی دریای محیطی تو و افواج تو امواج
عراق صدرا، امسال سم مرکب تو از این سواد به بطحا و مکه راند افواج
حسین آن سرور جمع سعیدان سپهسالار افواج شهیدان
پس هر چهار برادر جمله شدند و با یمدیگر گفتند: اگر این مهم میسر خواهد شد جز به مساعی ما نتواند بود. پس آن که راهبر بود، قدم در راه نهاد و می رفت تا آنجا که منزلگاه عفریت بود، بر سر کوهی در دهان غاری وطن گرفته بود. چون به در غار رسیدند، آن که دلیر و بیباک بود، در غار رفت و دست دختر بگرفت و به صحرا آورد و در آن ساعت، عفریت از وطن و مسکن غایب بود. چون به خانه باز آمد، دختر را ندید، دانست که چه اتفاق افتاده است. در حال جماعتی دیوان و پریان که منقاد فرمان او بودند، بر اثر روان کرد. چون افواج دیو و پری برسیدند و با یکدیگر ملاقی شدند، آن که شجاع و محرب بود، دست به سلاح برد و با دیو و پری کارزاری کرد و دستبردی نمود که بیشتر از ایشان خسته و کشته شدند و به ضرورت، روی بتافتند و پشت به هزیمت نهادند و دختر را به سلامت به خانه آوردند. پس آن برادر که طبیب و معالج بود، دختر را تعهد کرد و به معالجت به قرار معهود باز برد و بنیت و صحت اصلی بازگشت. جمله پیش پادشاه رفتند و شرایط خدمت و مراسم وفاداری و لوازم حق گزاری شرح دادند و آنچه کرده بودند، هر یک از ایشان به حضرت پادشاه عرض دادند و گفتند: از کرم طینت و لطف جبلت و نسب کریم و حسب شریف پادشاه آن لایق تر که از عهده میعاد بیرون آید و حسن عهد کار بندد و وفا به ادا رساند. چه بزرگان گفته اند: «الکریم اذا وعد وفی».
در وی افواج ملایک آیند هر دم از گنبد گردان تازه