معنی کلمه افك در لغت نامه دهخدا
- خبر افک ؛ خبر دروغ. و مراد آن تهمتی است که منافقان بعایشه بنت ابی بکر بستند و روح الامین رسول ( ص ) را بکذب بودن آن آگاه کرد و این آیات نازل گردید: ان الذین جاؤا بالافک عصبة منکم لاتحسبوه شراً لکم بل هو خیر لکم لکل امری منهم ما اکتسب من الاثم و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم. لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیراً و قالوا هذا افک مبین. لولا جاؤا علیه باربعة شهداء فاذ لم یأتوا بالشهداء فاولئک عنداﷲ هم الکاذبون. ( قرآن 11/24-13 ).
افک. [ اَ ] ( ع مص ) برگردانیدن کسی را از چیزی یا برگردانیدن رأی کسی را. و به این معنی با «عن »متعدی شود. ( از منتهی الارب ). برگردانیدن و رأی کسی را بدل کردن. ( از اقرب الموارد ). برگردانیدن و بازگردانیدن از چیزی. ( آنندراج ): اء جئتنا لتأفکنا عن آلهتنا. ( قرآن 22/46 ). || برگردانیدن کسی را بر دروغ گفتن. ( منتهی الارب ). بگردانیدن و دروغ گفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || محروم گردانیدن کسی را از مقصودش. ( منتهی الارب ) . || بخیر و نیکی نارسیدن. ( آنندراج ). || بی باران و بی گیاه شدن زمین. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). و به این معنی بصورت مجهول بکار رود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ضعیف رأی گردیدن. ( ناظم الاطباء ). سست عقل گردیدن مرد. ( از اقرب الموارد ). و به این معنی نیز فعل آن بصورت مجهول استعمال شود. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
افک. [ اَ ف َک ک ] ( ع ص ، اِ ) کسی که پیوند کتف او از ضعف و سستی منفرج شده باشد. ( ناظم الاطباء ). مرد گشاد پیوند کتف از ضعف و سستی. ( منتهی الارب ). آنک دوشش از جای بیامده بود از سستی. ( تاج المصادر بیهقی ). || زنخ یا بن سربینی یا فراهم آمدنگاه هر دو زنخ. ( منتهی الارب ). زنخ. فک. ( ناظم الاطباء ).