افشرده

معنی کلمه افشرده در لغت نامه دهخدا

افشرده. [ اَ ش ُ دَ / دِ ] ( ن مف ، اِ ) خلاصه ٔچیزی که از افشردن بیرون آید و بعربی عصاره گویند وافشرج معرب او است. ( آنندراج ). قوسی گوید: عصاره هرچیز مثل غوره و آلو و مانند آن و عوام آبشله بمد و قصر خوانند. ( آنندراج ). عصاره مایعی که با فشار از میوه ها و غیره استخراج کنند. آبی که از فشردن میوه گیرند. ( فرهنگ فارسی معین ). || فشار داده شده که عربی آن عصیر است. ( فرهنگ شعوری ). فشرده. فشارده. فشار داده شده. ( فرهنگ فارسی معین ) :
اول از خونابه غم زینت دلها دهد
آنگه از افشرده دل زیب دامنها کند.طالب آملی ( از آنندراج ).و رجوع به افشره شود.

معنی کلمه افشرده در فرهنگ معین

(اَ شُ دَ یا دِ ) (ص مف . ) ۱ - فشار داده شده . ۲ - آبی که از فشردن میوه گیرند.

معنی کلمه افشرده در فرهنگ عمید

۱. فشارداده شده.
۲. آنچه از فشردن چیزی گرفته شده، افشره، عصاره.

معنی کلمه افشرده در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - فشار داده شده. ۲ - آبی که از فشردن میوه گیرند افشره عصار. مایعی که با فشار از میوه ها و غیره استخراج کنند .

معنی کلمه افشرده در فرهنگستان زبان و ادب

{concentrate, retentate, concentré (fr. )} [عمومی، مهندسی محیط زیست و انرژی] ماده ای که آب آن تحت فشار گرفته شود

معنی کلمه افشرده در ویکی واژه

فشار داده شده.
آبی که از فشردن میوه گیرند.

جملاتی از کاربرد کلمه افشرده

برای نمونه یک لولهٔ بینهایت دراز را در نظر بگیرید. سطح این لوله مسلماً دوبعدی است؛ یعنی مورچه‌ای که روی سطح این لوله قرار دارد می‌تواند در دو راستای مستقل از هم حرکت کند. فرض کنید که سر مورچه در راستای طول لوله‌است. مورچه می‌تواند یا عقب-جلو برود یا چپ-و-راست. اما اگر به‌فرض این مورچه به اندازهٔ کافی (یعنی به اندازهٔ محیط لوله) در جهت چپ حرکت کند به جای اول خود بازمی‌گردد اما قضیه در مورد عقب جلو رفتن صدق نمی‌کند. پس یکی از بعدهای این فضای دوبعدی (یعنی یکی از بعدهای سطح لوله) فشرده و یکی نافشرده است.
گنج تمکینش که پا افشرده بر جا همچو کوه باشد اندر خانه خود گر شود عالم خراب
ز بس افشرده پا سنگینی غم بر دل تنگم به رنگ سرو، آهم قد کشد آهسته آهسته
تهمت به حنا بسته ای و سختی دوران افشرده دل، آن دست نگارین که تو داری
چون خمار می به طرف باغ زور آورده است بر گلوی تاک بیرحمانه پا افشرده ایم
پای جرات بر زمین افشرده با تیغ و کمر با پلنگ چرخ گویی بر سر جنگ است کوه
سواد دیدهٔ من، صورت نقش نگین دارد ز بس افشرده ام بر چشم خون آلود، مژگان را
هر گیاهی را رسد لاف فلاطونی زدن محتسب تا بر زمین افشردهٔ ادراک ریخت
به خون‌ریز اسیران پافشرده به بالای سر از کین تیغ برده
هرگه افشرده ست جامی دلق تر دامان خویش جای آب از دامن او باده ناب آمده ست
زیر سقف چرخ بیدردانه پا افشرده ایم سیل بی زنهار ما در خانه پا افشرده ایم