افروزنده

معنی کلمه افروزنده در لغت نامه دهخدا

افروزنده. [ اَ زَ دَ / دِ ] ( نف ) تابان. درخشان. ( ناظم الاطباء ). درخشنده. درخشان. || روشن کننده. || مشتعل کننده. ( فرهنگ فارسی معین ). اسم فاعل از افروختن یعنی سوزان. ( فرهنگ شعوری ). || آنکه آتش می افروزد. ( ناظم الاطباء ). فروزنده. ( یادداشت دهخدا ). رجوع به فروزنده شود.

معنی کلمه افروزنده در فرهنگ معین

(اَ زَ دِ ) (ص فا. ) ۱ - روشن کننده . ۲ - درخشنده . ۳ - مشتعل کننده .

معنی کلمه افروزنده در فرهنگ عمید

۱. روشن کننده.
۲. درخشنده، درخشان.

معنی کلمه افروزنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - روشن کننده. ۲ - درخشنده درخشان . ۳ - مشتعل کننده .

معنی کلمه افروزنده در ویکی واژه

روشن کننده.
درخشنده.
مشتعل کننده.

جملاتی از کاربرد کلمه افروزنده

قوله تعالی: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ گشاینده دلها اوست. نماینده راهها اوست. نهنده داغها اوست. افروزنده چراغها اوست. یکی را چراغ هدایت افروزد. یکی را داغ ضلالت نهد. عنایتیان حضرت را چراغ سعادت افروزد. در رحمت گشاید.
چراغی عالم افروزنده بودی چو در دست آمدی سوزنده بودی
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه منوّر القلوب، الرحمن کاشف الکروب، الرحیم غافر الذّنوب. اللَّه است افروزنده دل دوستان. رحمن است باز برنده اندوه بیچارگان.
تا دل عشاق افروزنده شد از تف آتش چنین سوزنده شد
خجسته طلعتش تابان میان کوکبه لشکر چنان کاندر کواکب ماه افروزنده تابان
به نور خود بر افروزندهٔ دل به نار بیدلی سوزندهٔ دل
ملک مهراب را گفت این چه باشد برافروزندهٔ آتش که باشد
ز دیده اشک می افشان و میسوز که تا چون شمع افروزنده باشی
برافرازندهٔ چرخ مدور برافروزندهٔ خورشید انور
این چو سازنده ولی سوزنده‌ای و آن گه وصلت دل افروزنده‌ای