افروزش

معنی کلمه افروزش در لغت نامه دهخدا

افروزش. [ اَ زِ ] ( اِمص ) افروختگی. روشنائی. ( فرهنگ فارسی معین ). اشتعال. ( فرهنگ فارسی معین ). فروزش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). اسم مصدر افروختن و فروختن و مصدر دوم این ماده یعنی روشنائی. افروختگی. ( یادداشت دهخدا ) :
بدو گفت خاقان که آئین ما
چنین است و افروزش دین ما.فردوسی.سوی موبدان نامه ای همچنین
پر افروزش و پوزش و آفرین.فردوسی.تن آسانی خویش جستن در این
نه افروزش تاج و تخت و نگین.فردوسی.وز پی افروزش بزم جلالش دان و بس
نورها کین هفت شمع بی دخان افشانده اند.خاقانی.

معنی کلمه افروزش در فرهنگ معین

(اَ زِ )(اِمص . )۱ - افروختگی ، روشنایی . ۲ - اشتعال .

معنی کلمه افروزش در فرهنگ عمید

۱. افروختگی، روشنایی، تابش.
۲. (اسم ) [مجاز] رونق.

معنی کلمه افروزش در فرهنگ فارسی

فروزش، افروختگی، روشنایی و تابش
( اسم ) ۱ - افروختگی روشنایی . ۲ - اشتعال .

معنی کلمه افروزش در ویکی واژه

افروختگی، روشنایی.
اشتعال.

جملاتی از کاربرد کلمه افروزش

دلی که داغ نهان نیست مجلس افروزش دماغ خود به کدامین ایاغ تازه کند
دورویه تیغ زد چندان که مهر عالم افروزش برات خط نشد زان صفحه رخسار برگردد
گریزان شد ز ضحاک فلک، جمشید خور اینک؛ تهی جام جهان افروزش اندر ظرف نیلی دن
جز عارض چون صبح جهان افروزش یک روز ندیدم که دو شب در برداشت
ستون کاخ فیروزی سنان گردن ‌افرازش جمال چهرهٔ هستی ضمیر عالم ‌افروزش
دود خط در پرده فانوس گردد جلوه گر بس که شمع عالم افروزش حجاب آلوده است
تن ضعیف من از مهر عالم افروزش چو ماه یک شبه از چشم خلق پنهان است
سوی موبدان نامه‌ای همچنین پرافروزش و پوزش و آفرین
تیره‌روزیست همه روز دل افروزش سنگریزه است همه لعل بدخشانش
نظر در آینهٔ روی عالم افروزش مثال صیقل از آیینه می‌برد زنگار