افروختنی

معنی کلمه افروختنی در لغت نامه دهخدا

افروختنی. [ اَ ت َ ]( حامص ) سوختنی. قابل افروختن. روشن شدنی :
ای سوخته سوخته سوختنی
ای آتش دوزخ از تو افروختنی.( منسوب بخیام ).

معنی کلمه افروختنی در فرهنگ فارسی

سوختنی قابل افروختن روشن شدنی

جملاتی از کاربرد کلمه افروختنی

این خرمن هستی که بجز سوختنی نیست از شعله او آتشی افروختنی نیست
گویند که در خانهٔ دل هست چراغی افروخته کاندر حرم افروختنی نیست
بیروح حقیقت دل افسرده حبیبا چون سایه شمع است که افروختنی نیست
یعنی کاشک دانستمی که آن برادرم چه کرد؟ و کارش بچه رسید؟ از نواختگانست یا راندگان؟ سوختنی است یا افروختنی؟ در بوستان دوستانست یا در زندان رندان؟
چه برروی آب و چه روی زمین بر افروختنی آتش خشم و کین
پرسی که ز بهر مجلس افروختنی در عشق چه لفظهاست بردوختنی
گفتی که به وقت مجلس افروختنی آیا که چه نکتهاست بردوختنی
از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست از شمع رخت محفلش افروختنی نیست
شمعی است دل مراد افروختنی چاکیست ز هجر دوست بردوختنی
ای آتش کینت ز من افروختنی آسان ز غمت نگشته‌ام سوختنی