افرنگ

معنی کلمه افرنگ در لغت نامه دهخدا

( آفرنگ ) آفرنگ. [ رَ ] ( اِ ) اورنگ. حشمت. زیبائی.
افرنگ. [ اَ رَ ] ( اِ ) اورنگ و تخت پادشاهی. ( ناظم الاطباء ). اورنگ است که تخت پادشاهان باشد. ( هفت قلزم ) ( برهان ) ( آنندراج ).بمعنی تخت مرادف اورنگ. ( فرهنگ رشیدی ) :
خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ
برآورنده نام و فروبرنده رنگ.فرخی. || فر و زیبائی. ( ناظم الاطباء ). فر و نیکوئی. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). فر و زیبائی و حشمت. ( مجمعالفرس ). چون زیبائی باشد. ( لغت فرس اسدی ) :
فر و افرنگ بتو گیرد دین
منبر از خطبه ٔتو آراید.دقیقی.ز خاک پای تو دارد سر فلک افسر
ز حسن رای تو دارد عروس ملک افرنگ.منصور شیرازی.خسرو پردل ستوده سیَر
پادشازاده بزرگ افرنگ.فرخی.جهان خیره ماند ز فرهنگ او
از آن برزبالا و اورنگ او.عنصری.|| حشمت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زیبائی و حشمت. ( برهان ). حشمت و زیبائی. ( اوبهی ) ( هفت قلزم ). زیبائی. ( شرفنامه منیری ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). زیبائی و فر. ( مؤید الفضلاء ). زیب و فر. ( فرهنگ رشیدی ).
افرنگ. [ اَ رَ ] ( اِخ ) فرنگ و اروپا و فرنگستان.( ناظم الاطباء ). فرنگ را نیز گویند که بعربی نصاری خوانند. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). بمعنی فرنگ نیزآمده. افرنگی یعنی فرنگی. ( مجمعالفرس ) :
بیت المقدس ار شد زَ افرنگ پر ز خوکان
بدنام کی شد آخر آن مسجدمقدس.مولوی.گر کافری میجویدت ور مؤمنی میشویدت
این گو برو صدیق شو آن گو برو افرنگ گرد.مولوی.تا نمیرد هیچ افرنگی چنین
هیچ ملحد را مبادا این چنین.مولوی.
افرنگ. [ ] ( اِخ ) معرب آن افرنجه. گروهی است از مردم. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه افرنگ در فرهنگ معین

( آفرنگ ) (رَ ) ( اِ. ) ۱ - حشمت . ۲ - اورنگ .
(اَ رَ ) (اِ. ) تخت پادشاهی .
( ~. ) ( اِ. ) ۱ - فر و شکوه . ۲ - زیبایی .
( ~. ) ( اِ. ) فرنگستان ، اروپا.

معنی کلمه افرنگ در فرهنگ عمید

۱. تخت پادشاهی.
۲. فروشکوه.
۳. زیب و زیبایی: فر و افرنگ به تو گیرد دین / منبر از خطبهٴ تو آراید (دقیقی: ۹۸ ).
اروپا، فرنگستان.

معنی کلمه افرنگ در فرهنگ فارسی

( آفرنگ ) ( اسم ) حشمت اورنگ
حشمت زیبایی
اورنگ، اورند: تخت پادشاهی ، فروشکوه، زیب وزیبایی، افرند، فرنگ، فرنگستان، اروپا
۱ - فرنگستان اروپا. ۲ - فرنگیان اروپاییان.
معرب آن افرنجه گروهی است از مردم

معنی کلمه افرنگ در فرهنگ اسم ها

اسم: آفرنگ (دختر) (فارسی) (تلفظ: āfrang) (فارسی: آفرنگ) (انگلیسی: afrang)
معنی: زیبایی، حشمت

معنی کلمه افرنگ در ویکی واژه

[اَ/رَ]
تخت پادشاهی.
فرنگستان، اروپا.
فر و شکوه.
زیبایی.

جملاتی از کاربرد کلمه افرنگ

ما همه افسونی تهذیب غرب کشتهٔ افرنگیان بی حرب و ضرب
آه از افرنگ و از آئین او آه از اندیشهٔ لا دین او
اگر در دل جهانی تازه ئی داری برون آور که افرنگ از جراحتهای پنهان بسمل افتاد است
نپنداری که رست از بند افرنگ هنوز اندر طلسم او اسیر است
خرد جز کافری کافر گری نیست فن افرنگ جز مردم دری نیست
گفت افرنگین «اگر داری نظر اندگی اعمال خود را هم نگر
به افرنگی بتان دل باختم من ز تاب دیریان بگداختم من
ترک را آهنگ نو در چنگ نیست تازه اش جز کهنهٔ افرنگ نیست
ای اسیر رنگ ، پاک از رنگ شو مؤمن خود ، کافر افرنگ شو
چین‌گیری و بیرق زنی از روم به افرنگ