افرند

معنی کلمه افرند در لغت نامه دهخدا

افرند. [ اَ رَ ] ( اِ ) فر و نیکویی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). || زیبائی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). همان اروند است. ( شرفنامه منیری ) :
افرند تو ندارد اورند تو کسی
گر چند هست شاهدی ار چند و ارجمند.( از مؤلف شرفنامه ).|| حشمت. ( برهان ) ( هفت قلزم ). حشمت و جلال. ( ناظم الاطباء ). حشمت و مهتری. ( آنندراج ).
افرند. [ اِ رِ ]( ع اِ ) فِرِند. جوهر شمشیر. || نگار شمشیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شمشیر جوهردار. ( منتهی الارب ). شمشیر. ( از اقرب الموارد ). || گل سرخ. ( منتهی الارب ). حوحم یعنی گل سرخ. ( از اقرب الموارد ). || قسمی جامه. ( منتهی الارب ). نوعی لباس. ( از اقرب الموارد ). || دانه انار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || معرب پرند فارسی. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه افرند در فرهنگ معین

(اَ رَ ) (اِ. ) ۱ - فر و شکوه . ۲ - زیبایی .

معنی کلمه افرند در فرهنگ فارسی

اورند: فروشکوه، زیب وزیبایی، فرند، پرند: جوهرشمشیر، برق شمشیر، بعربی افرند میگویندوجمع آن افرندات است
( اسم ) پرند .
فرند . جوهر شمشیر یا نگار شمشیر

معنی کلمه افرند در فرهنگ اسم ها

اسم: افرند (دختر) (فارسی) (تلفظ: afrand) (فارسی: اَفرند) (انگلیسی: afrand)
معنی: ابریشم، صورت کهنه ی پرند به معنی ابریشم، ن، ک، پرند

جملاتی از کاربرد کلمه افرند

عالم چو منزلست و خلایق مسافرند در وی مزورست مقام و مقیم ما
ز بندگان طبیعت مجو مسلمانی که این سیاه دلان، کافرند در همه کیش
آنها که نشنوند همی زین پیمبران نزدیک اهل حکمت و توحید کافرند
و اگر قرآن بقول این گروه قدیم است، و خدای یکی است، پس قرآن با خدای دو بوند نه یکی، و چو قرآن این آیت‌هاء مفصل مقروء مکتوب است، پس بهری از خدای تعالی‌اندر مصحف است، و اگر خدای‌اندر مصحف نیست، پس این احکام که بر مقتضی این سخن است که ما مر آن را همی قرآن گوییم همه باطل است، و همه مسلمانان کافرند، چو همی احکام بکتاب خدای نکنند، چنانک خدای تعالی همی گوید: قوله «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون.» و اگر قرآن همی گوید: قوله «و ما یاتیهم من ذکر من الرحمن محدث الا کانوا عنه معرضین.»پس قول حشوی دروغ و باطل است.
زنبور کافرند سراسر ستارگان زنهار ازین سیاه دلان انگبین مجو
همه نزد من سر به سر کافرند و ز آهرمن بدکنش بدترند
یا کافری به قاعده یا مؤمنی به حق همسایگان من نه مسلمان نه کافرند
... بدین طریق، حکمای زرتشتیان پارسی [ایرانی] همه کافرند، به همین ترتیب حکمای یونان همچون ارسطو و امثال او. آنان مشرک بودند، بت‌ها و سیارات را پرستش می‌کردند. ارسطو سیصد سال قبل از عیسی بود، و کارداری برای اسکندر پسر فیلیپ مقدونی بود، کسی که در تواریخ رم و یونان، و همین‌طور تواریخ مسیحیان و یهودیان ذکر شده. او، لیکن، آن طور که برخی تصور کرده‌اند همان مردی نیست که ذوالقرنین نامیده می‌شود، کسی که الله در کتابش ذکر کرده. برخی مردم به اشتباه تصور کردند که ارسطو کاردار ذوالقرنین بوده‌است، وقتی دیدند (آن که در تواریخ غربی است) اسکندر نامیده شده، و نام‌ها مشابهند، تصور کردند که آن‌ها یکی هستند و مردانی همسان هستند. این دیدگاه غلط توسط ابن سینا و برخی دیگر همراه او ترویج یافته‌است.
بدان که دنیا منزلی است از منازل راه خدای تعالی و همگنان در این منزل مسافرند. و قافله مسافران چون مقصد سفر ایشان یکی باشد، جمله چون یکی باشد. باید که میان ایشان الفت و اتحاد و معاونت باشد و حق یکدیگر نگاه دارند. و ما شرح صحبت با خلق در سه باب یاد کنیم:
بنعمت ما چون کافرند این دونان صواب نیست که در خلد پا نهد کافر
آدمی را آنچ حیوانیت اوست از حق گریزان است و انسانیّتش از دنیا گریزان فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَمِنْکُمْ مُؤْمِنٌ. دو شخص درین وجود در جنگند- تا بخت که‌را بود که‌را دارد دوست. درین شک نیست که این عالم دی است جمادات را. جماد چرا می‌گویند؟ زیرا که همه منجمدند، این سنگ و کوه و جامه که پوشیده‌ای، وجود همه منجمد است. اگرنه دییی هست عالم چرا منجمد است؟ معنی عالم بسیط است در نظر نیاید اما به تأثیر توان دانستن که باد و سرمایی هست. این عالم چون فصل دی است که همه منجمدند چگونه دی؟ دِی عقلی نه حسی. چون آن هوای الهی بیاید کوهها گداختن گیرد، عالم آب شود همچنانکه چون گرمای تموز بیاید همه منجمدات در گداز آیند. روز قیامت چون آن هوا بیاید همه بگدازند حق تعالی این کلمات را لشکر ما کند گرد شما تا از اعدا شما را سدّ شوند تا سبب قهر اعدا باشد. اعدایی باشند اعدای اندرون؛ آخر اعدای برونی چیزی نیستند؛ چه چیز باشند؟ نمی‌بینی چندین هزار کافر اسیر یک کافرند که پادشاه ایشان است و آن کافر اسیر اندیشه؟ پس دانستیم که کار، اندیشه دارد چون به یک اندیشهٔ ضعیف مکدّر چندین هزار خلق و عالم اسیرند آنجا که اندیشه‌های بی‌پایان باشد بنگر که آن را چه عظمت و شکوه باشد؟ و چگونه قهر اعدا کنند و چه عالم‌ها را مسخّر کنند؟ چون می‌بینم معین که صدهزار صورت بی‌حد و سپاهی بی‌پایان صحرا در صحرا اسیر شخصی‌اند و آن شخص اسیر اندیشه ای حقیر پس این همه اسیر یک اندیشه باشند تا اندیشه‌های عظیم بی‌پایان خطیر قدسی علوی چون باشند؟ پس دانستیم که کار، اندیشه‌ها دارند؛ صور همه تابعند و آلت‌اند. و بی‌اندیشه معطّلند و جمادند. پس آنکه صورت بیند او نیز جماد باشد و در معنی راه ندارد و طفل است و نابالغ اگرچه به صورت پیر است و صدساله رَجَعْنَا مِنَ الْجِهَادِ الْاَصْغَرِ اِلَی الْجِهَادِ الْاَکْبَرِ یعنی در جنگ صورتها بودیم و به خصمان صورتی مصاف می‌زدیم این ساعت به لشکرهای اندیشه‌ها مصاف می‌زنیم تا اندیشه‌های نیک اندیشه‌های بد را بشکند و از ولایت تن بیرون کند. پس اکبر این جهاد باشد و این مصاف. پس کار، فکرت‌ها دارند که بی‌واسطهٔ تن درکارند همچنانکه عقل فعّال بی‌آلت چرخ را می‌گرداند آخر می‌گوید که به آلت محتاج نیست.