افتعال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بهتان و دروغ بربافتن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و بافتن دروغ. فا بافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). تهمت و بهتان. ( از غیاث اللغات ). بهتان و دروغ بافتن بر کسی و به این معنی با «علی » متعدی شود. ( از اقرب الموارد ) : چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود بزرق و افتعال دست زده اند. ( تاریخ بیهقی ص 131 ). به افتعال و شعبده قضایای آمده بازنگردد. ( تاریخ بیهقی ص 425 ). نامه ها رسید از بوسهل حمدونی و صاحب بر پدری که سخن پسر کاکو زرق و افتعال بود و دفعالوقت. ( تاریخ بیهقی ص 530 ). چون فرود آمد بجائی راستی رخت بربندد از آنجا افتعال.ناصرخسرو.دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم زیشان بقول و فعل ازیرا جدا شدم.ناصرخسرو.گر بزرق و افتعال اسباب دنیا ساختی راه عقبی را ندارد سود زرق و افتعال.معزی.خواجگان را به انفعال بران که در ایشان جز افتعال نماند.خاقانی.و هر که این مقال بتزویر و افتعال تقریر نمایدبفتوی شریعت اراقت خون او روا بود. ( سندبادنامه ص 98 ). و چون یقین می شناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذاشت. ( جهانگشای جوینی ). || جعل کردن نوشته : افتعل الخط؛ زوره. یقال : «هذا کتاب مفتعل »؛ ای مختلق مصنوع. ( از اقرب الموارد ). || جعل حدیث کردن. افتعل الحدیث ؛ اخترقه. ( از اقرب الموارد ). || بداهة و بدون سابقه قصیده ای سرودن. ( از اقرب الموارد ). || یکی از بابهای ثلاثی مزید که دو حرف زائد دارد.
معنی کلمه افتعال در فرهنگ معین
(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - بهتان زدن . ۲ - چیزی نو پدید آوردن . ۳ - یکی از مصادر ثلاثی مزید در زبان عربی .
معنی کلمه افتعال در فرهنگ عمید
۱. بهتان و دروغ بستن به کسی. ۲. چیز نو پدید آوردن. ۳. (اسم ) از باب های ثلاثی مزید زبان عربی.
معنی کلمه افتعال در فرهنگ فارسی
بهتان و دروغ بستن بکسی، چیزنوپدید آوردن ، ونام یکی ازبابهای ثلاثی مزیدفیه زبان عربی ۱ - ( مصدر ) بهتان زدن بکسی بکسی نسبتی دادن بدروغ . ۲ - امری نو پدید آوردن . ۳ - یکی از بابهای ثلاثی مزید فیه در زبان عربی ( قیاس کنید اکتساب اجتماع احتیاط ).
معنی کلمه افتعال در ویکی واژه
بهتان زدن. چیزی نو پدید آوردن. یکی از مصادر ثلاثی مزید در زبان عربی.
جملاتی از کاربرد کلمه افتعال
خواجگان را به انفعال بران که در ایشان جز افتعال نماند
گر به زرق و افتعال اسباب دنیا ساختی راه عقبی را ندارد سود زرق و افتعال
بنیامین گفت ای ملک چون تو برادر کرا بود و کرا سزد و کجا بخاطر در توان آورد لکن نه چون یوسف که یعقوب و راحیل او را زادند. یوسف چون این سخن شنید بگریست، برخاست و او را در بر گرفت و گفت: «إِنِّی أَنَا أَخُوکَ»، اندوه مدار و غم مخور که من برادر توام یوسف، «فَلا تَبْتَئِسْ» ای لا تحزن، و الابتئاس افتعال من البؤس و هو سوء العیش، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فی حقّنا.
بر رأی خداوند پوشیده نیست که منوچهر از پدر خداوند ترسان است و پدر خداوند از ضعف [و] نالانی امروز چنین است که پوشیده نیست و بآخر عمر رسیده و [خبر آن] بهمه پادشاهان و گردنکشان اطراف رسیده و ترسانند و خواهند که بانتقامی بتوانند رسید ؛ و ایشان را مقرّرست که چون سلطان گذشته شد، امیر محمّد جای او نتواند داشت و از وی تثبّتی نیاید و از خداوند اندیشند، که سایه و حشمت وی در دل ایشان مقرّر باشد و بمرادی نتوانند رسید. و ایمن چون توان بود بر منوچهر که چون این عهد بنزدیک وی رسد بتوقیع خداوند آراسته گشته، تقرّبی کند و بنزدیک سلطان محمود فرستد و از آن بلائی خیزد تا وی بمراد خویش رسد و ایمن گردد. و پادشاهان حیلتها بسیار کردهاند که چون بمکاشفت و دشمنی آشکارا کاری نرفته است به زرق و افتعال دست زدهاند تا برفته است . و نیز اگر منوچهر این ناجوانمردی نکند، امیر محمود هشیار و بیدار و گربز و بسیاردان است و بر خداوند نیز مشرفان و جاسوسان دارد و بر همه راهها طلائع گذاشته است و گماشته؛ اگر این کس را بجویند و این عهدنامه بستانند و بنزدیک وی برند، از عهده این چون توان بیرون آمدن؟
ترا با من این افتعال از کجاست چه قصدت در این است برگوی راست
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم زایشان به قول و فعل ازیرا جدا شدم
«ما سَمِعْنا بِهذا» ای بهذا الّذی یقوله محمد من التوحید «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» یعنی النصرانیة التی هی آخر الملک فانّهم لا یوحّدون بل یقولون ثالث ثلاثة. و قیل: «فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ» ای فی زمان قریش و دینهم الّذی هم علیه. «إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ» کذب و افتعال اختلقه محمد من تلقاء نفسه. «أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ» یعنی: و انزل علیه القرآن و اعطی النبوة من بیننا و لیس هو باکبرنا و لا اشرفنا، یقوله اهل مکة حسدا فاجابهم اللَّه تعالی: بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی وحیی و وحدانیّتی، ای انهم لا یکذّبونک و لکن جحدوا آیاتی: بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ ای لم یذوقوه بعد و سیذوقون.
درخشد روی صبح از مغرب شب منور همچو صدقی ز افتعالی
ما را به احتساب تو آخر چه حاجت است کم نیست افتعال رقیب از صد اهرمن
و یحیی چون بخانه بازآمد، فضل و جعفر پسرانش گفتند که ما بندگانیم و نرسد ما را که بر سخن و رای پدر اعتراض کنیم، ما سخت بترسیدیم از آن سخن بیمحابا که خلیفه را گفتی، بایستی که اندر آن گفتار نرمی و اندیشه بودی. یحیی گفت: ای فرزندان، ما از شدگانیم و کار ما بآخر آمده است، و سبب محنت بعد قضاء اللّه شمایید؛ تا برجایم، سخن حق ناچار بگویم و بتملّق و زرق مشغول نشوم، که بافتعال و شعبده قضای آمده بازنگردد که گفتهاند: اذا انتهت المدّة کان الحتف فی الحیلة ؛ آنچه من گفتم: امشب در سر این مرد جبّار بگردد و ناچار فردا درین باب سخن گوید و رایی خواهد روشن، بشما رسانم آنچه گفته آید. بازگردید و دل مشغول مدارید.