اعزل

معنی کلمه اعزل در لغت نامه دهخدا

اعزل. [ اَ زَ ] ( ع ص ) ریگ توده جداگانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ریگ زار تنهای جدامانده. ( از اقرب الموارد ). || ستور کج دنب ، عادةً نه خلقةً و آن عیب است. ( منتهی الارب ). ستور کج دنب که از روی عادت باشد نه خلقت و آن عیب است. ( ناظم الاطباء ). از ستور آنکه دمش کج باشد ازروی عادت نه از جهت خلقت و آن عیب است. ( از اقرب الموارد ). اسب کژدنبال. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). ستوری که دنبال بر یک سوی دارد از عادت و آن عیب است. ( تاج المصادر بیهقی ). ستور کژدنب عادةً و نه خلقةً و آن عیب است. ( آنندراج ). || ابر که باران درآن نباشد. ( از اقرب الموارد ). || بهره غائب از گوشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نصیب غایب از گوشت. ( از اقرب الموارد ). || مرد بی سلاح. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).آنکه سلاح همراه ندارد. تقول : اعوذ باﷲ من الاعزل علی الاعزل ؛ ای من الرجل الذی لا سلاح معه علی الفرس المعوج.( از اقرب الموارد ). بی سلاح. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || آنکه یکی از استخوان سرینش ناقص باشد. ( منتهی الارب ). کسی که یکی از استخوانهای سرینش ناقص باشد. ( ناظم الاطباء ). ج ، عُزل ، اَعزال ، عُزَّل ، عُزلان ، مَعازیل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) یکی از دو سماک که دو ستاره است بدان جهت که سلاح ندارد چنان که با رامح می باشد یا آنکه چون طلوع کند در ایام آن باد و سردی نباشد. ( از اقرب الموارد ). نام ستاره ای که آنرا سماک اعزل گویند، چه قریب او کوکبی که بمنزله سلاح ونیزه او باشد نیست بخلاف سماک رامح که قریب او کوکبی است که بمنزله سلاح و نیزه باشد. ( از شرح قران السعدین و منتخب از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
در مسیرش سماک آن جدول
گاه رامح نمود و گاه اعزل.نظامی.توقیع سماکها مسلسل
گه رامح بود گاه اعزل.نظامی.- سماک اعزل ؛ نام ستاره ای که آنرا اعزل نیزگویند. رجوع به سماک اعزل شود.
اعزل. [ اَ زَ ] ( اِخ ) نام آبی است در وادیی از دیار بنی کلب. ( از معجم البلدان ):
لمن الدیار کأنها لم تحلل
بین الکناس و بین طلح الاعزل.جریر ( از معجم البلدان ).و برای تفصیل بیشتر به همان کتاب رجوع شود.

معنی کلمه اعزل در فرهنگ معین

(اَ زَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - ابر بی باران . ۲ - مرد بی سلاح .

معنی کلمه اعزل در فرهنگ عمید

۱. ریگ.
۲. تودۀ جداگانه.
۳. (صفت ) ویژگی ابر بی باران.
۴. (صفت ) مرد بی سلاح.

معنی کلمه اعزل در فرهنگ فارسی

ریگ توده جداگانه ، ابربی باران ، مردبی سلاح، اعزال جمع
( صفت ) ۱ - ابر بی باران . ۲ - مرد بی سلاح . یا سماک اعزل .
نام آبی است در وادیی از دیار بنی کلب .

معنی کلمه اعزل در ویکی واژه

ابر بی باران.
مرد بی سلاح.

جملاتی از کاربرد کلمه اعزل

ذوالنون گفت: ما اعزاللّه عبدابعز اعزله من یدله علی ذل نفسه. و هم گفت گستن و پیوستن، آخر نه گستن و نه پیوستن. و یوسف حسین رازی گوید: که از وی جدا شدم ویرا گفتم: کی مرا وصیت کن! گفت تن از رنج خلق دریغ مدار! و تا توان دل خود از اللّه خالی مدار! و فرمان اللّه را گرامی دار! تا او ترا گرامی دارد. انشدنا لنفسه:
با رسم کمانی از صورتواره آبگ‌ردان بزرگ به ستاره ژوبین‌دار می‌توانید به ستاره بی‌ژوبین، دست پیدا کنید. قوسی به ژوبین‌دار (سماک رامح) کشیده و سپس آن را به طرف صورت فلکی سنبله ادامه دهید تا به ستاره بی‌ژوبین (سماک‌اعزل) برسید.
توقیع سماک‌ها مسلسل گه رامح بوده گاه اعزل
یجمع بین متنه و الکلکل ذی ذنب اجرد غیر اعزل
کارفرمای بلاعزل قضا و قدریم راه پیمای بیابان حدوث و قدمیم
در مسیر‌ش سماک آن جدول گاه رامح نمود و گاه اعزل
به کشور حمل اعزل کند اگر مریخ که تا به رو سر موئی نیاورد به زبان
ژوبین در فارسی به معنی نوعی نیزه کوتاه است. نام عربی این پیکر آسمانی یعنی سِماک رامِح نیز به معنای «بالابر نیزه‌دار» است و نام یونانی آن Αρκτούρος (آرکتوروس) که در بیشتر زبان‌های اروپایی نیز به کار می‌رود به معنای «نگهبان خرس» است. در عربی، رامح به معنای دارنده سلاح و ژوبین؛ و اعزل به معنای بی سلاح و بی‌ژوبین است. در عربی به ژوبین‌دار، حارس السماء (نگهبان آسمان) و حارس ألشمال (نگهبان شمال) هم گفته شده‌است.
عبد اللّه زبیر چون دید لشکری بی‌اندازه از هر جانبی روی بدو نهادند، روی بقوم خویش کرد و گفت: یا آل الزّبیر، لو طبتم لی نفسا عن انفسکم کنّا اهل بیت من العرب اصطلمنا (فی اللّه) عن آخرنا و ما صحبنا عارا. امّا بعد یا آل الزّبیر فلا یرعکم وقع السّیوف فانّی لم احضر موطنا قطّ الّا ارتثثت فیه بین القتلی و ما اجد من دواء جراحها اشّد ممّا اجد من الم وقعها، صونوا سیوفکم کما تصونون وجوهکم، لا اعلم امرءا منکم کسر سیفه و استبقی نفسه، فانّ الرّجل اذا ذهب سلاحه فهو کالمرأة اعزل.
بر فلک با دستبرد کلک او از سماک رامح اعزل کرده‌اند
عامل آنست درین عهد که رامح باشد من چو اعزل بدم از عزل نباشد گزرم
لاله و گل کفیده روی به روی چون سماکین رامح و اعزل