اعجم

معنی کلمه اعجم در لغت نامه دهخدا

اعجم. [ اَ ج َ ] ( ع ص ) آنکه کلام پیدا و فصیح گفتن نتواند، گو از عرب باشد. ( منتهی الارب ). آنکه سخن فصیح نگوید اگرچه از عرب باشد. ( آنندراج ). آنکه سخن فصیح گفتن نتواند. ( از منتخب و غیره از غیاث اللغات ). آنکه فصیح نباشد و کلام پیدا گفتن نتواند اگرچه عرب باشد. ( از اقرب الموارد ). بدزبان. ( دستوراللغة ). رجل اعجم و قوم اعجم ؛ مرد یا قومی که فصیح گفتن نتواند، از عرب باشند یا غیر آن. ( ناظم الاطباء ). اعجمی یکی ِ آن. ( منتهی الارب ). || گنگ. ( منتهی الارب ). بمعنی گنگ نیز آمده است. ( آنندراج ) ( از منتخب و غیره از غیاث اللغات ). یقال : رجل اعجم و قوم اعجم. ( منتهی الارب ). بسته زبان. ( مهذب الاسماء ). آنکه برسخن قادر نباشد. ( آنندراج ). آنکه سخن گفتن نتواند. ( یادداشت بخط مؤلف ). و در «الفحل الاعجم حری ان یکون مِئْناثاً»؛ مراد اخرس است که بواسطه علتی که در دهان دارد آواز از آن برنیاید. ( از اقرب الموارد ). || خلاف عرب. ( منتهی الارب ). آنکه از عرب نباشد هرچند بزبان غیر عرب سخن فصیح تواند گفتن. ( از اقرب الموارد ). لسان اعجم و کتاب اعجم ؛ ای اعجمی. ( منتهی الارب ). ج ، اَعجَمون ، اَعاجِم و «لسان اعجمی » و «رجل اعجمی » منسوب بدان است از باب انتساب شی بنفس بجهت مبالغه. و مفرد و جمع در وی یکسان است. یقال : رجل اعجم و قوم اعجم. مؤنث : عَجْماء. ج ، عُجْم ، اَعاجِم. ( از اقرب الموارد ). || موج که دم نزند وآواز آن شنوده نشود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). موج که آب نیفشاند و آواز ندهد. ( از اقرب الموارد ).
اعجم. [ اَ ج َ ] ( اِخ ) زیاد اعجم. لقب زیادبن سلیمان از موالی بنی عبدالقیس است که او را زیاد اعجم گویند. وی شاعری فصیح و جزیل الشعر بود و بدان جهت که لکنتی در زبان داشت ملقب به اعجم شد. او در اصفهان بدنیا آمد و سپس بخراسان رفت و در حدود سال 85 هَ. ق. در همانجا درگذشت. وی از معاصران مهلب بن ابی صفره بودو در حق او مدایح و مراثی دارد. اعجم شاعری هجاگو بود که مهلب ممدوح وی از ترس خشمش با او مدارا میکرد.بیشتر اشعار او در مدح فرمانروایان عصر مهلب و هجو بخلاء آن قوم بود. فرزدق شاعر از ترس زبان وی از هجو کردن قوم عبدالقیس احتراز میکرد. ( از اعلام زرکلی ).

معنی کلمه اعجم در فرهنگ معین

(اَ جَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که نتواند فصیح سخن گوید. ۲ - کسی که نتواند به زبانی غیرعربی سخن بگوید.۳ - غیرعرب . ج . اعاجم .

معنی کلمه اعجم در فرهنگ فارسی

کسی که نتوانددرست وفصیح سخن بگوید، کسی که نتواندبزبان عربی صحبت کند، آنکه عرب نباشد، اعاجم جمع
( صفت ) ۱ - کسی که نتواند فصیح سخن گوید زبان بسته بسته زبان . ۲ - کسی که نتواند بزبان عربی تکلم کند. ۳ - کسی که عرب نباشد . جمع : اعاجم .
یا زیاد اعجم لقب زیاد بن سلیمان از موالی بنی عبد القیس است که او را زیاد اعجم گویند .

معنی کلمه اعجم در ویکی واژه

کسی که نتواند فصیح سخن گوید.
کسی که نتواند به زبانی غیرعربی سخن بگوید.
غیرعرب.
اعاجم.

جملاتی از کاربرد کلمه اعجم

ور حبیب اعجمی باشی بحال ور چو بوخالد شوی در عمروسال
چون ز حس بیرون نیامد آدمی باشد از تصویر غیبی اعجمی
خویشتن را اعجمی کرد و براند گفته‌های بس خشن بر جمع خواند
نجاشی و طوسی او را از قبلیه همدان تیره خارف دانسته اند. بعضی هم او را ایرانی تبار دانسته اند. سعد اشعری وی اعجمی خوانده است. برخی نیز او را خراسانی دانسته اند.
گوید بمهتری و بزرگی و سروری از اعجمی دگر منم امروز یادگار
جوهر او نی عرب نی اعجم است آدم است و هم ز آدم اقدم است
اعجمی را اصل عدنانی کجاست گنگ را گفتار سحبانی کجاست
چون اعجمیند خلق جمله تو با همه ترجمان ما باش
بحر ژرف و، ریسمان کوتاه و، غواص اعجمی وین قضا در قعر یم لؤلؤ لالا ساخته
«ابن منظور» به سال ۷۱۱ ه‍.ق در «لسان العرب» اشاره دارد: و الخوز جیل من الناس، اعجمی معرب، یعنی: «خوز» قوم یا قبیله‌ای از مردم عجم‌اند. از سوی دیگر «خوز» را به معنی «شکر» و «نیشکر» نیز معنا می‌کنند؛ زیرا خاک حاصلخیز و بارور خوزستان، استعداد ویژه‌ای برای رشد این گیاه داشته و آنجا بهترین محصول نیشکر را به دست می‌داده‌است.
اعجمی شو چون حبیب از غیر دور تا حبیبت نام آید از غیور
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ» و می‌دانیم که ایشان می‌گویند، «إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» که این قرآن مردمی درو می‌آموزد، «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ» سخن این کس که ایشان قرآن با وی می‌گردانند اعجمی است، «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (۱۰۳)» و این لغتیست تازی آشکارا پیدا کننده.