اضافت

معنی کلمه اضافت در فرهنگ معین

(اِ فَ ) [ ع . اضافة ] نک اضافه .

معنی کلمه اضافت در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) افزودن زیاده کردن . ۲ - ( اسم ) افزایش افزونی فزودگی . ۳ - ( مصدر ) باز خواندن . ۴ - نسبت دادن کلمه ایست بکلم. دیگر برای تتمیم معنی . نخستین را مضاف و دوم را مضاف الیه گویند : کتاب جمشید مرغ هوا جلد دفتر لب لعل . علامت اضافه کسره ایست ( ) که باخر مضاف ملحق شود . اضافه شامل اقسام ذیل است : یا اضاف. ملکی . معنی مالکیت را رساند: کتاب یوسف خان. حسن . یا اضاف. تخصیصی . اختصاص را رساند : زین اسب سقف اطاق زنگ شتر یا اضاف. بیانی . آنست که مضاف الیه نوع و جنس مضاف را بیان کند : ظرف مس انگشتری طلا آوند سفال . یا اضاف. تشببهی . آنست که در وی معنی تشبیه باشد و آن بر دو قسم است : الف - اضاف. مشبه بمشبه به : قد سرو لب لعل . ب - اضافه مشبه به بمشبه : فراش باد بنات نبات مهد زمین . یا اضاف. استعاری . آنست که مضاف در غیر معنی حقیقی خود استعمال شده باشد و بعبارت دیگر مضاف الیه بچیزی تشبیه شده باشد که بجای آن چیز یکی از لوازم و اجزای آن مذکور گردد : روی سخن گوش هوش دست اجل . ۵ - حامل . ۶ - نسبت . جمع : اضافات .

معنی کلمه اضافت در ویکی واژه

اضافة نک اضافه.

جملاتی از کاربرد کلمه اضافت

فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اینجا لطیفه‌ای نیکوست. فِی صَدْرِکَ گفت، و فی قلبک نگفت، از آنکه حرج را بصدر راه است، و بقلب راه نیست. جای دیگر گفت: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ. اضافت ضیق با صدر کردند نه با قلب، از آنکه قلب در محل شهود است، و لذّة نظر، و دوام انس و با لذت نظر و انس شهود حرج نبود. مصطفی (ص) ازینجا گفت: «تنام عینای و لا ینام قلبی».
رب العالمین در قرآن با کتاب و نبوّت قرین کرد و گفت: فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً و قال تعالی: إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً. و گفته‌اند: «الدّین بالملک یقوی، و الملک بالدین یبقی» جای دیگر اضافت ملک با خود کرد تخصیص و تعظیم ملک را: وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ این اشارت بملک مطلق است آن ملک حقیقی که در آن جور و غصب و بی‌دیانتی نباشد، و چهار معنی قرین آن بود: علم، و قدرت، و سیاست، و عدد، بالعلم یدبّر، و بالقدرة ینفّذ، و بالسیاسة ینظم، و بالجمع یحفظ، ملک حقیقی این است، نه آن تسلط و غصب که بر سبیل مجاز ملک گویند. و علی ذلک قوله، وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً سمّاه ملکا مع کونه عاصیا. و هم از این باب است آنچه مصطفی گفت «اغیظ رجل عند اللَّه عز و جل یوم القیامة و اخبشه رجلٌ یسمّی ملک الاملاک، لا ملک الّا للَّه.»
نیابد هیچ شیئی را که نسبت بسوی عبد باشد در اضافت
با غیر او اضافت شاهی بود چنانک بر یک دو چوب پاره ز شطرنج نام شاه
ای عزیز آدمی یک صفت ندارد بلکه صفات بسیار دارد. در هر یک از بنی آدم دو باعث است: یکی رحمانی و دیگر شیطانی: قالب و نفس شیطانی بود، و جان و دل رحمانی بود؛ و اول چیزی که در قالب آمد نفس بود. اگر سبق و پیشی قلب یافتی، هرگز نفس رادر عالم نگذاشتی و قالب، کثافتی دارد باضافت با قلب؛ و نفس، صفت ظلمت دارد، و قالب نیز از خاکست و ظلمت دارد؛ و با یکدیگر انس و الفت گرفته‌‬اند. نفس را وطن، پهلوی چپ آمد؛ و قلب را وطن، صدر آمد. نفس را هر لحظه‌‬ای مزید هوا و ضلالت می‌دهند و دل را هر ساعتی به نور معرفت مزیّن می‌کنند که «أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ للإِسْلامِ فهو علی نور مِنْ رَبِّه».
دیگر نوع از تنزیه آن است که وی را به هیچ جای اضافت نکند، چنان که جان را با هیچ چیز اضافت نتوان کرد و نتوان گفت که در دست یا در پای است یا در سر است و یا در جای دیگر، بلکه همه اندامهای تن قسمت پذیر است و وی قسمت پذیر نیست و قسمت ناپذیر در قسمت پذیر محال باشد که فرود آید، آنگاه وی نیز قسمت پذیر شود و با آن که به هیچ عضو اضافت نپذیرد، هیچ عضو از تصرف وی خالی نیست بلکه همه در فرمان و تصرف وی اند و وی پادشاه همه است چنان که همه عالم در تصرف پادشاه عالم است؛ و وی منزه از آن که وی را با جای خاص اضافت کنند و تمام این نوع از تقدیس بدان آشکارا شود که خاصیت و سر روح آشکارا بگویی و اندر آن رخصت نیست و تمامی آن که ان الله خلق علی صورته بدان آشکار شود.
این حسن را زین اضافت منزلت نفزود و قدر کاین نسب را کرده‌ام با من جمالش مقترن
قوله تعالی: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ... گفته‌اند که: القیام للَّه نقطه پرگار طریقت است و مدار اسرار حقیقت، هر که از تدبیر خود برخاست و کار خود با حق جل جلاله گذاشت ثمره حیاة طیّبه برداشت، نبینی جوانمردان اصحاب الکهف را که از خود برخاستند و تدبیر خود بگذاشتند و روی بدرگاه ربوبیت نهادند چنانک رب العزة فرمود: وَ رَبَطْنا عَلی‌ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا، نگر که ایشان را در غار غیرت در ظلّ رعایت و کنف ولایت چگونه جای داد، آفتاب صورت را و خورشید تابنده را زهره نبود که کرد غار غیرت ایشان گردد و نور آفتاب متقاصر آید بحکم اضافت بانوار اسرار ایشان، زیرا که نور آفتاب برای استضاءت خلق است و انوار اسرار ایشان برای معرفت حقّ.
درجه دوم آن باشد که از درجه مریدان در گذشته باشد و احوال مقامات باز پس کرده باشد و به نهایت آن حال رسیده بود که آن را فنا گویند و نیستی، چون اضافت کنند با هرچه جز حق است و توحید گویند و یگانگی گویند چون به حق اضافت کنند و سماع این کس نه بر سبیل فهم معنی باشد، بلکه چون سماع به وی رسد آن حال نیستی و یگانگی بر وی تازه شود و به کلیت از خویشتن غایب شود و از این عالم بی خبر شود و باشد به مثل اگر در آتش افتد خبر ندارد، چنان که شیخ ابوالحسن نوری رحمهم الله در سماع به جایی دردوید که نی دِرُودِه بودند و همه پایش می برید و وی بی خبر و سماع این تمامتر بود. اما سماع مریدان به صفات بشریت آمیخته بود و این آن بود که وی را از خود به کلیت بستاند، چنان که آن زنان که یوسف را دیدند و همه خود را فراموش کردند و دست بریدند.
و از این است که مثلا صدیق را از شافعی دوست تر دارد و پیغامبر را از صدیق دوست تر دارد. و اکنون در این سه صفت نگاه کن تا خدای تعالی مستحق این دوستی هست و وی را این صفات هست: هیچ سلیم دل نیست که نه این مقدار داند که علم اولین و آخرین از آدمیان و فریشتگان در جنب علم حق تعالی تاچیز است. و همه را گفته اند، «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا»، بلکه همه عالم اگر فراهم آیند تا عجایب حکمت وی در آفرینش مورچه بدانند نتوانند. و آن قدر که دانند از وی دانند که در ایشان بیافرید. چنان که گفت، «خلق الانسان علمه البیان». و آنگاه علوم خلق متناهی است و علم وی بی نهایت. با آن چه اضافت گیرد؟ و علم خلق از وی است، پس همه علم وی است و علم وی از خلق نیست.