اصطخر. [ اِ طَ ] ( معرب ، اِ ) معرب استخر، بمعنی تالاب و آبگیر. اصطرخ. ( شرفنامه منیری ). کول. مأجل. ورجوع به استخر و ستخر و اصطرخ و سطخر و صطخر شود. اصطخر. [ اِ طَ ] ( اِخ ) کوره یا شهرستان اصطخر از مهمترین و بزرگترین شهرستانهای فارس بشمار میرفت و مرکزآن شهر اصطخر بود و شهرها و قرای بسیاری داشت که مشهورترین آنها عبارت بودند از: بیضاء. مایین. نیریز. ابرقو و یزد و جز آنها. ( از ضمیمه معجم البلدان ). اصطخر. [ اِ طَ ] ( اِخ ) قلعه اصطخر. بر وزن ومعنی استخر است که قلعه فارس باشد و آن تختگاه دارابن داراب است. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). نام شهر که قلعه فارس است ، معرب استخر که سابق گذشت. ( ازلب الالباب ) ( برهان ) ( غیاث ). نام شهری از ولایت پارس ، کذا فی زفان گویا. ( از مؤیدالفضلا ). پرس پلیس . همان شهر استخر است. ( فارسنامه ٔناصری ). و جوالیقی آرد: اصطخر نام شهر است و عجمی است و در اشعار عرب آمده است. جریر گوید : و کان کتاب فیهم و نبوة و کانوا باصطخر الملوک و تُسترا .( المعرب ص 38 ).و ابن البلخی آرد: و سه قلعه ساخت [ جمشید ] در میان شهر و آنرا سه گنبدان نام نهاد، یکی قلعه اصطخر و دوم قلعه شکسته و سوم قلعه شکنوان. ( فارسنامه ابن البلخی ص 32 ). و همو آرد: قلعه ٔاصطخر؛ در جهان هیچ قلعه قدیم تر از این قلعه نیست وهر احکام کی صورت بندد آنجا کرده اند و بعهد پیشدادیان آنرا سه گنبدان گفتندی و دو قلعه دیگر را کی بنزدیکی آنست یکی قلعه شکسته و دیگر قلعه شکنوان و این هر دو قلعه ویران است ، عضدالدوله حوضی ساختست آنجا حوض عضدی گویند و چنانست کی دره ای بودست بزرگ کی راه سیل آب قلعه بر آن دره بودی ، پس عضدالدوله به ریختگری روی آن دره برآورد مانند سدی عظیم و اندرون آن به صهروج و موم و روغن و... بعد ما کی کرباس و قیر چند لابرلا در آن گرفتند و احکامی کردند کی از آن معظم تر نباشد و این حوض است و بسط آن یک قفیز کم عسیری است وعمق آن هفده پایه است کی چون یک سال هزار مرد از آن آب خورند یک پایه کم شود، و در میان حوض بیست ستون کرده اند از سنگ و صهروج و بر سر آن سقف حوض پوشیده وبیرون از آن دیگر حوضهاء آب و مصنعها هست و عیب این قلعه آنست کی حصار بلیغ توان داد و سردسیر است مانند هواء اصفهان و کوشکهاء نیکو و سرایهاء خوش و میدان فراخ دارد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 156 ).
معنی کلمه اصطخر در فرهنگ معین
(اِ طَ ) [ معر. ] (اِ. ) استخر.
معنی کلمه اصطخر در فرهنگ فارسی
یکی از بزرگترین شهرهای فارس در دوران قبل از اسلام وبعد از آن . قلعه استخر از قلاع معروف تاریخی است کهدر انتهای شمال غربی جلگه مرودشت قرار دارد. ( اسم ) استخر ابن طهورث نخستین کسی بود که شهر اصطخر را بنیان نهاد .
معنی کلمه اصطخر در دانشنامه آزاد فارسی
رجوع شود به:استخر، شهر قدیم
معنی کلمه اصطخر در دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] اصطخر در طول هفتاد و نه درجه و عرض سی و دو درجه جغرافیایی در فارس قرار گرفته است. یاقوت حموی می نویسد: اول کسی که بنای شهر اصطخر را نهاد، اصطخر بن طهمورث پیشدادی بود و این شخص نزد مردم ایران منزلت بسیار داشت. فتح اصطخر در عهد خلیفه دوم و در سال 16 هجرت توسط عثمان ابی العاص و ابوموسی اشعری صورت گرفت. و در سال 74 هجری توسط محمد بن یوسف برادر حجاج بن یوسف ثقفی، در نه فرسخی جنوب اصطخر در وقت طلوع برج سنبله بنای شهر شیراز گذاشته شد و این شهر روز بروز از رونق اصطخر کاست. آنچه از نوشته جغرافیدانان قرون اول اسلامی درباره اصطخر بدست می آید، این است که اصطخر در آن زمان بسیار وسیع بوده، اصطخری در مسالک الممالک می نویسد: اصطخر شهری است بزرگ، چند اردشیر خوره باشد به بزرگی و به اردشیر خوره شهرهاست چون شیراز و سیراف، ... تا حیث یزد بزرگتر نواحی اصطخر باشد سه جایگاه مسجد آدینه دارد. کثه میبد و نایین و بهره، مقدار ناحیت اصطخر شصت فرسنگ باشد، ابرقو شهری است اقلید و سرمق دو پاره شهرند و به پارسی کلید و سرمه خوانند... مسافت بین شیراز تا اصطخر دوازده فرسنگ و وسعت این شهر یک میل بوده است.
معنی کلمه اصطخر در ویکی واژه
شهر باستانی در استان فارس ایران، و مأمن گنجینه پادشاهان هخامنشی. اصطخر ممکن است تصحیف شده آسِتْخِر باشد، که به معنی صدای ریزش مسکوکات طلا و نقره از جوال، خورجین بداخل محفظهای بشکل همان استخر باشد، که مالیاتها هر از گاهی ریخته و در آن محفظه انباشته میشد.
جملاتی از کاربرد کلمه اصطخر
و قیل الولید بن مصعب و قیل کان فرعون من اصطخر و عن علقمة بن مرثد قال: بعث اللَّه موسی الی فرعون، فلمّا ولیّ موسی ناداه یا موسی امّا انّ فرعون لن یؤمن، قال موسی یا ربّ ففیم ترسلنی الیه، و قد علمت انّه لن یؤمن، فبعث اللَّه الیه بثمانیة املاک، فقالوا یا موسی امض لما امرت به، فقد اعنی علم هذا القرون هن قبلکم.
اصطخری ضمن اینکه از یهودیه به سان مرکز گوزگان یاد کرده، شهر انبار را بزرگترین شهر و اقامتگاه پادشاهان این سرزمین بهشمار آوردهاست (صص ۲۱۳–۲۱۴).
وابستگان این خاندان به پیروی از امیران خود، حامی دانشمندان بودند. اصطخری از جعفربن سهل بن مرزبان دبیر و نویسندهٔ ابوالحارث بن فریغون که از خاندان آل مرزبان شیراز بوده، نام بردهاست (ص ۱۲۹). ابن حوقل نیز صفحهای از کتاب خود را به او اختصاص داده و از دانایی و کرامت و بزرگواریهای او توصیف شایستهای کردهاست. وی میگوید که جعفربن سهل، افزون بر اینکه نیازمندان را مینواخت، با نامه نوشتن و دلجویی از دیگران نیز جمعی را خشنود نگه میداشت. او با ساختن رباطها و وقف کردن املاکی بر آن، از رهگذران پذیرایی میکرد (صص ۲۵۶، ۲۵۷). این جعفربن سهل در زمانی که ابن حوقل کتاب خود را مینوشته (ح ۳۳۱ق/۹۴۲م) زنده و بر سر کار بوده و احتمالاً وی را نواختهاست.
اسماعیل به همراه مادر و دو برادرش در شهر اصطخر در استان فارس، بهمدت چهار سال و نیم زندانی شدند. در این دوره سلطان یعقوب آققویونلو مرد و بین فرزندانش رستم و بایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، «سلطان علی» برادر بزرگ اسماعیل و خانوادهاش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان، بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانهٔ راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفتسالهاش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.
استان فارس یکی از استانهای جنوبی است که با وسعت بیش از ۱۲۲ هزار کیلومترمربع در جنوب ایران واقع شده و کهن پیشینه ای از دوران هخامنشی داشتهاست و شهر شیراز، از سده سوم هجری به تدریج جای شهر اصطخر به عنوان مرکز استان قرار گرفته و در ادوار مختلف تاریخی از جمله دوران اتابکان، دیلمیان، آل اینجو، آل مظفر و زندیه پایتخت ایران بودهاست.
تقریباً تمامی مردم این شهر مسلمان و پیرو مذهب شیعه هستند؛ همچنین در این شهر جمعیت محدودی از اهل سنت عمدتاً مهاجر وجود دارند. ورود اسلام به جهرم بنا به نوشته ابن اثیر، در سال ۲۳ هجری با فتح شهر توسط ساریه بن زنیم رخ دادهاست. تا پیش از تغییر مذهب ایرانیان از سنی به شیعه در دوره صفویه، در جهرم نیز مذهب سنی غلبه داشت؛ چنانچه اصطخری در سده چهارم هجری اهالی جهرم را بیشتر از معتزله میدانست.
مارکورات میگوید :دژی که سیکیه هوتی نام داشته باید همان سرزمینی باشد که نویسندگان ایرانی و عرب قرون وسطی مرج القلعه یا مرج نامیدهاند وامروزه هرون آباد(شاه آباد) گویند وشهر آن را طزر یاد کردهاند . در سر راه حلوان به همدان (پیش از بیستون) در میان دشت پهناوری دژی برپا بوده که ان را مرج القلعه یعنی مرغزار دژ یا مرج نامیدهاند در زمان خلفا در همین جا اسبهای سپاهیان عرب در چرا بودند اصطخری وابن حوقل در میان شهرهای جبال (=ماد) از مرج القلعه یاد کردهاند مقدسی آن را جز حلوان نوشته وابن رسته ان را یک دژ بزرگ شناخته است
به اصطخر بد بابک از دست اوی که تنین خروشان بد از شست اوی
فرا شیخ بوعبداللّه خفیف گفتند: کی چرا عبدالرحیم اصطخری با سگبانان بدشت میرود؟ گفت: تا ازان بار وجود، کی بروست دم زند. شیخ الاسلام گفت: که لذت و خوشی در طلب است، دریافت خوشی نیست، دریافت صدمت است، کی ترا فرو میشکند. وله:
نوذر و کاووس اگر نماند به اصطخر رستم ز اول نماند نیز به زاول
بر آرنده کاخ اصطخر را که فرسودی از پای خود چرخ را
از صلیب امروز با فرقانیان رفت آنچه کرد در عراق و شوش و اصطخر از ستم پور فلیب
مردم آذربایجان در گذشته به گویشهای مختلفی صحبت میکردهاند. به استناد شمسالدین مقدسی، به ۷۰ گویش در اطراف اردبیل صبحت میشد. مورخان، جغرافیدانان و سفرنامهنویسانی همچون ابن مقفع (د ۱۴۲ق/۷۵۹م)، مسعودی (د ۳۴۶ق/۹۵۷م)، حمزه اصفهانی (د بعد از ۳۵۰ق/۹۶۱م)، ابوالقاسم محمدبن حوقل (د بعد از ۳۷۸ق/۹۸۸م)، ابواسحاق ابراهیم اصطخری (د ۳۴۰ ق/۹۵۱م)، حمداللّه مستوفی (تألیف در ۷۴۰ق/۱۳۳۹م) و یاقوت حموی (د ۵۷۴ ق ۱۱۷۹ م) زبانِ مردمِ آذربایجان را فارسی، پهلوی (الفهلویه) و آذری به عنوان یکی از زبانهای ایرانی ذکر کردهاند.
غور:بنام غورستان نیز یاد میشود و کشور کوهستانی بین هرات و غزنی است. به گفته اصطخری و ابن حوقل این کشور کوهستانی ناهموار و صعب البور بوده که بین مناطق هرات، فراه، زمینداور، رباط، کروان و غرجستان الی هرات که همگی کشورهای مسلمان بودند محدود شده بود. غور خود کشوری از کفار بود که فقط چند مسلمان در آن وجود داشت و ساکنان آن به زبانی متفاوت از زبان خراسان صحبت میکردند.
زمین عجم زیر پای آورد سوی ملک اصطخر رای آورد
بیامد دمان تا باصطخر پارس که اصطخر بد بر زمین فخر پارس
ز اصطخر مهرآذر پارسی بیامد بدرگاه با یار سی
مورخان سنتی مسلمان مانند اصطخری و ابن حوقل نیز وجود مردمان غیر اسلامی غور را قبل از زمان سلطان محمود غزنوی گواهی میدهند که توسط وی مسلمان شده بودند.
مسعودی میگوید در زمان او این قسمت به مسجد سلیمان معروف بوده و خرابههای آن را این چنین توصیف میکند: «من آیت مسجد را دیدهام. تقریباً در یک فرسنگی اصطخر واقع است… در آنجا ستونهایی از سنگ یکپارچه با قطر و ارتفاع حیرتبخشی دیدم که برفراز آن اشکال اسب و حیوانات عجیب نصب بود و شخص را به حیرت میافکند.»
پذیره شدن را بیاراست شاه بیاورد ز اصطخر چندان سپاه