اشکنج
معنی کلمه اشکنج در فرهنگ معین
معنی کلمه اشکنج در فرهنگ عمید
= نشگنج
معنی کلمه اشکنج در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه اشکنج
دل گل ز گفتار من رنجه است دل من هم ازغم در اشکنجه است
مدت یک ماهشان تعذیب کرد روز و شب اشکنجه و افشار و درد
پس در آنجا از پس اشکنجها در چهی کردند سلطان را رها
روح را در غیب خود اشکنجههاست لیک تا نجهی شکنجه در خفاست
به مرگش نبخشد ز سختی رفاه در اشکنجه بگذاردش دیرگاه
در عذاب و درد و اشکنجه بدم که بجنبد سلسلهٔ او دم به دم
نیست از دانش بتر اشکنجهای وای آنک ماند اندر نیک و بی
شب دوشینه باشکنجه اندیشه گذشت نیز امروز باندیشه بمسپار مرا
خنیاگر ایستاد و بربطزن از بس شکفه شده در اشکنجه
دزدید نورت شمع از ن اشکنجه و بندش کنند غل آتشش گاز انبرش دودش کمند کندش لگن