معنی کلمه اشقر در لغت نامه دهخدا
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.دقیقی.بدین گونه تا برگزید اشقری
یکی بادپای گشاده پری.فردوسی.چنان تاخت آن اشقر سنگ سم
که بر چرخ از گرد شد ماه گم.فردوسی.گیتی زرین شود چو آیی زی بزم
خارا پرخون شود چو تازی اشقر.فرخی.رسول علیه السلام گفت رونده ترین اسبان اشقر بود. ( نوروزنامه ).
آن نگویم کز دم شیر فلک وز آفتاب
پرچم و طاسش برای خنگ و اشقر ساختند.خاقانی.اشقری بادپای بودش چست
بتک آسوده و بگام درست.نظامی. || مرد سرخ و سفید که سرخی او غالب باشد و ظاهراً در اینجا همین معنی اخیر است. و کنایه از مردم روس است که غالباً به این صفت باشند :
هم بر لب بحر بحرکردار
خون شد چو شفق دل اشقران را.خاقانی ( از جهانگیری ).مرد سپید سرخ و آنکه سپیدی او را سرخی غالب باشد. ( منتهی الارب ). || مردم سرخ موی. ( مهذب الاسماء ). رنگ اشقر در انسان سرخی صافی است چنانکه پوست بدن او بسپیدی زند. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) :
نسخته روی و ازرق چشم و اشقر
سزاوار خم گل نه خم زر.نظامی. || هرچه دارای رنگ سرخی مایل بسپیدی باشد اشقر است و این رنگ در عرب غیرمأنوس است و بهمین سبب گویند: لاخیر فی اشقر بعد الامام عمر؛ زیرا وی برنگ اشقر بود. ( اقرب الموارد ). هر شی سرخ که رنگش بزردی وسیاهی زند. ( غیاث ) :
ز عکس خون مخالف که شاه ریخت هنوز
در آن دیار هوا ابرش است و خاک اشقر.عنصری.زمین ز خون عدو گردد احمر و اشقر
چو کارزار تو گردد بر اشهب و ادهم.مسعودسعد.