اشرافی. [ اَ ] ( ص نسبی ) منسوب به اشراف. - حکومت اشرافی ؛ حکومت نجباء. حکومت آریستوکراسی .
معنی کلمه اشرافی در فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به اشراف : جنب. اشرافی یا حکومت اشرافی . حکومت نجبا .
معنی کلمه اشرافی در ویکی واژه
nobile
جملاتی از کاربرد کلمه اشرافی
از آثار او میتوان به فیلمبرداری خانواده اشرافی امبرسن اشاره نمود.
حافظ جان و جاه اشرافی کافی نام و نان احراری
او دارندهٔ جایزه اسکار، گلدن گلوب، بفتا و لقب اشرافی «سِر» از ملکه الیزابت دوم است وی همچنین کارگر کارخانه فولادسازی نیز بودهاست.
در کشور ما که جنگ اصنافی نیست حاکم به جز از اصول اشرافی نیست
پپنیها یا آرنولفینگها یک خانوادهی اعیانی و اشرافی فرانک از اوسترازیا در طول دوران مروونژی بودند. آنها پس از ۶۸۷ بر ادارهی شهرداران کاخها چیرهشدند و در نهایت با تأسیسکردن دودمان کارولنژی، جای مروونژیها را در سال ۷۵۱ میلادی گرفتند.
او در پاییز ۱۸۲۰ در استان اریول چشم به جهان گشود. ابتدا نام خانوادگی او شنشین بود. بعد از سلب عنوان اشرافی از وی، نام خانوادگی فت را برای خود برگزید. در سال ۱۸۷۳ تزار الکساندر دوم دوباره این عنوان اشرافی را به او برگرداند، ولی چون شاعر در جامعه ادبی روسیه دیگر به فت معروف بود، تا پایان عمر همان فامیلی را به کار می برد. به عقیده نکراسوف، فت تنها شاعری است که میتواند با پوشکین رقابت کند. او غزلیات حافظ را به روسی ترجمه کرده است. از او به عنوان بهترین استاد غزل در ادبیات روسیه نام برده میشود.
میراث ادبی روایی ایران در حدود یک هزار سال- از عصر زرتشتی و حلقههای داستانی کیانیان تا دوران ساسانیان، که صورت مکتوب یافت، با تداومی ناگسستنی رونق داشت. سنت ادبی روایی ایران، همانند اشعار یونانی و توتونی (=ژرمنی)، به دست اشرافیت در جامعهای که در آن نابودی قوانین قبیلهای و پرندههای خونی با فردگرایی نو و عنان گسیختهای همراه بود، پرورش یافت و این اشرافیت خود بیان کنند سبک و روح این سنت بود.
از فیلمها یا برنامههای تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است میتوان به حکومت اشرافی اشاره کرد.
ابوبکر واسطی گوید هرکه گوید من مومنم حقّا او را گویند حقیقت اشاره کند باشرافی یا اطّلاعی واحاطتی و او پیر زمانۀ خویش بود از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم کی گفت ابوالعباس سیّاری را پرسید گفت هرکه از وی باز ماند دعوی وی باطل بود در وی. و مرادش آن بود کی اهل سنّت گویند مؤمن حقّا آن بود کی حکم توان کرد ویرا ببهشت، هرکه سرانجام حکم او نداند حکم کردن کی مؤمنم حقّا باطل بود.
آن پخته جهان قدس آن سوخته مقام انس آن قدوه طارم طریقت آن غرقه قلزم حقیقت آن معظم عالم اعزاز قطب وقت ابوسعید خراز رحمةالله علیه از مشایخ کبار و از قدماء ایشان بود و اشرافی عظیم داشت در ورع و ریاضت بغایت بود و به کرامت مخصوص و در حقایق و دقایق به کمال و در همه فن بر سر آمده بود و در مرید پروردن آیتی بود و او را لسان التصوف گفتند و این لقب از بهر آن دادند که درین امت کس را زبان حقیقت چنان نبود که او را در این علم او را چهارصد کتاب تصنیف است و در تجرید و انقطاع بیهمتا بود و اصل او از بغداد بود و ذوالنون مصری را دیده بود و با بشروسری سقطی صحبت داشته بود و در طریقت مجتهد بود و ابتدائ عبارت از حالت بقاء و فنائ او کرد و طریقت خود را درین دو عبارت متضمن گردانید و در دقایق علوم بعضی از علماء ظاهر بروی انکار کردند و او را به کفر منسوب کردند به بعضی الفاظ که در تصانیف او دیدند و آن کتاب کتاب السرنام کرده بود معنی آن فهم نکردند یکی این بود که گفته بود ان عبداً رجع الی الله و تعلق بالله و سکن فی قرب الله قدنسی نفسه و ماسوی الله فلو قلت له من این أنت و این ترید لم یکن له جواب غیرالله گفت: چون بنده به خدای رجوع کند و تعلق به خدا گیرد و در قرب خدای ساکن شود هم نفس خویش را هم ما سوی الله را فراموش کند اگر او را گویند تو از کجائی و چه خواهی او را هیچ جواب خوبتر از آن نباشد که گوید الله و در صفت این قوم که او میگوید که بعضی را از این قوم گویند که تو چه میخواهی گوید الله اگر چنان بود که اندامهاء اودر تن او به سخن آید همه گویند الله که اعضاء و مفاصل او برابر آمده بود از نورالله که مجذوبست دروی پس در قرب بغایتی رسد که هیچکس نتواند که در پیش او گوید الله از جهت آنکه آنجا هرچه رود از حقیقت رود بر حقیقت و از خدای رود بر خدای چون اینجا هیچ از الله بسر نیامده باشد چگونه کسی گوید الله جمله عقل عقلا اینجا رسد و در حیرت بماند تمام شد این سخن.
وکالت چون وزارت شد ردیفِ نامِ اشرافی چه خوب آموختند این قوم علمِ خرسواری را
با بودن این مجلس اشرافی باز یکدسته ستمکار «سنا» می خواهند
در جشن به کارگر چرا ره ندهند این مجلس اگر مجلس اشرافی نیست
آنا کارنینا رمانی پیچیده در هشت قسمت، با بیشتر از دوازده شخصیت اصلی، در بیش از ۸۰۰ صفحه و بهطور معمول دوجلدی است. محتوای داستان به خیانت، ایمان، خانواده، ازدواج، جامعه اشرافی روسیه، آرزو و زندگی روستایی و شهری میپردازد. طرح اصلی داستان حول یک رابطه خارج از ازدواج بین آنا و افسر خوش قیافهٔ سواره نظام، کنت الکسی کیریلوویچ ورونسکی گسترش مییابد که در محافل اجتماعی سن پترزبورگ رسوایی به بار میآورد و دو جوان عاشق به اجبار در جستجوی خوشبختی به ایتالیا میگریزند. پس از بازگشت آنها به روسیه، زندگی آنها از هم دورتر میشود.
به بررسی و شناخت نشانها و درفشهای سلطنتی و نشان و حمایل خاندانهای اشرافی نشانشناسی میگویند.
بگفت ای کف جود تو معطی درهم بود چهارهزار اشرافی نه بیش و نه کم
عزیز جانی باید که او را بر اسرار «بِسْمِ اللَّهِ» اشرافی دهند، یک شظیة از حقیقت این نام بر کنگره طور تجلّی کرد طبق طبق از وی میشکافت، و از هم فرو میریخت، تا در عالم ذرّه ذرّه گشت، گفتا: پادشاها اگر سنگ سیاه طاقت این نام داشتی خود در بدو وجود امانت قبول کردی. آری کوه با صلابت بر نتافت و طاقت نداشت و دلهای ضعفای این امّت برتافت و قبول کرد. ای جوانمرد! نه آن دلها میگویم که کلیسیای شرک و شهوت بود، دلهای بارگیران حضرت سلطان میگویم، و بار گیر سلطان کسی بود که در همه اوقات و حالات اگر غرقه لطف و عطا بود یا خسته تیر بلا، باز گشت وی جز با حضرت ربوبیّت نبود، همه او را داند، همه او را خواند، قصّه نیاز خود بدو بردارد، از هواجس و وساوس استعاذت بوی کند، اینست که ربّ العالمین میگوید: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ای أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ ای محمد! بندگانم را بگو تا چون از شرّ دیو و مردم فریاد خواهند، بمن خواهند، و با درگاه من گریزند که جز درگاه من ایشان را پناه نیست، و خستگی ایشان را مرهم جز از فضل ما نیست. هر جا که در عالم درویشی است خسته جرمی، درمانده در دست خصمی، ما مولای اوئیم هر جا که خراب عمری است، مفلس روزگاری، ما خریدار اوایم هر جا که سوختهای است، بیخودی، لاف زنندهای، بی خبری، ما شادی جان اوایم هر جا که زارنده ایست از خجلی، سر فرو گذارندهای از بی کسی، ما برهان اوئیم.
حسین پور در ۲۰ سالگی از پدر خود به ارث برد و وارد زندگی اشرافی شد. در حالی که دانشجویی در آکادمی تیپ قزاق بود، او اغلب به خانه پاشایی مراجعه میکرد تا با پسران خود تماس بگیرد. همسر پاشایی زمانی گفته بود که در سال ۱۹۰۶، هنگامی که حسین پور از آنها بازدید کرد، وی همچنان در دانشکده آکادمی بود.
فرهنگ باشندگان سلتی و ایبریایی رفتهرفته رومی شد. رهبران محلی در طبقه اشرافی روم پذیرفته شدند. هیسپانیا نقش یک انبار غله و غذا را برای بازار روم ایفا میکرد و لنگرگاههای آن محل صادرات طلا، پشم، روغن زیتون و شراب بود. کشاورزی با ابداع طرحهای آبیاری جدید گسترش یافت بهطوری که حتی برخی از آنها امروزه نیز مورد استفاده قرار میگیرند. هادریانوس، تراژان و تئودئوس اول از امپراتورهای روم، زاده هیسپانیا بودند و همچنین سنکا، فیلسوف بزرگ پیش از میلاد، اهل این منطقه بود. مسیحیت در سده نخست پس از میلاد وارد این سرزمین شد و در سده دوم فراگیر شد. بیشتر بنیانهای زبانی و مذهبی و قوانین اسپانیای امروزی ریشه در این دوره دارد.
کیسه را پر کنم از اشرافی و اَمپِریال جای زر خاک به دامان طلبکار کنم