معنی کلمه اشر در لغت نامه دهخدا
اشر. [ اَ ] ( ع مص ) نیکو و خوب گردانیدن دندانها را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اَشَرَ الاسنان اشراً؛ حزّزها و حدّد اطرافها. ( اقرب الموارد ). || شکافتن چوب را به ارّه. ( منتهی الارب ). اشرالخشبة بالمنشار اَشراً؛ نشرها. ( اقرب الموارد ).
اشر. [ اَش َ ] ( ع مص ) تکبر کردن و تبختر نمودن. ( منتهی الارب ). اَشِرَ اَشَراً؛ بَطِرَ. ( اقرب الموارد ). پرنشاط شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 12 ). دَنَه گرفتن. ( مجمل ) ( زوزنی ). ناسپاس شدن. بطر. ( مجمل ). بزرگ منشی. شدت فرح و نشاط. مَرَح. فیریدن. سخت خرمی و شادی کردن.
اشر. [ اُ ش ُ ] ( ع اِ ) خوبی دندان و تیزی آنها از روی خلقت باشد یا از روی عمل. ج ، اُشور. ( منتهی الارب ). التحزیز الذی فی الاسنان یکون خلقة و مصنوعاً. ج ، اُشور. حدّت و رقت اطراف دندانها. ( از اقرب الموارد ). تیزی دندان. ( بحر الجواهر ).
اشر. [ اُ ش َ ] ( ع اِ ) مرادف اُشُر است. رجوع به اُشُر شود. || اُشَر منجل ؛ دندانه های داس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
اشر. [ اَ ش ُ ] ( ع ص ) متکبر. مغرور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اَشِر.
اشر. [ اَ ش ِ ] ( ع ص ) متکبر. مغرور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، اَشِرون. ( اقرب الموارد ). پرنشاط. قوله تعالی : مَن الکذاب الاشر. ( قرآن 26/54 ). ( ترجمان علامه جرجانی ص 12 ). دَنَه گرفته. ( زمخشری ):
آن اشر چون جفت آن شاد آمدی
پنجساله قصه اش یاد آمدی.مولوی.
اشر. [ اَ ] ( ع مص ) علامت گذاری. معرفی کردن. شماره گذاری ( علامت گذاری بوسیله حروف یا شماره ها از قسمتی ). ترسیم کردن. نقش کردن ( معرفی کردن بکنایه ). طرح کردن. طراحی و علامت گذاری. دزی مینویسد در تداول عامه اَشَّرَ بظهور شی ٔ، از فعل «اشار» گرفته شده و در معانی یاد کرده بکار میرود. رجوع به دزی ج 1 ص 24 شود.
اشر. [ ] ( اِخ ) بروایتی نام اشیر فرزند یعقوب بوده است. رجوع به اشیر و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 59 شود.
اشر. [ اُ ش ِ ] ( اِخ ) ( تلفظ لاتینی : اوسِریوس ژاک. ( 1580 - 1656 م. ). از مردم انگلستان ، متولد در «دوبلین »، نویسنده کتابی در علم ازمنه مذهبی.
اشر. [ ] ( اِخ ) ( حصن... ) شهرکی به اسپانیا است که از حصون استوار و نیک بشمار میرود. دارای بازار مشهوریست و آبادی فراوان دارد. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 130 شود.