اشجع

معنی کلمه اشجع در لغت نامه دهخدا

اشجع. [ اَ ج َ ] ( ع ن تف ) دلیرتر. شجاعتر. پردل تر. دلاورتر : احوص از مردمان روزگار اشجع و دلاورتر بود. ( تاریخ قم ص 245 ). اسم تفضیل است و منه المثل : اشجع من اسامة. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد سبک سر گول. || ( اِ ) شیر بیشه. || زمانه. ( منتهی الارب ). روزگار. دهر. || درازبالا و نیک دراز. ( منتهی الارب ). طویل. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). || نوعی از مار. ( منتهی الارب ). ج ، شُجُع. ( قطر المحیط ). || پیوند بن انگشتان متصل به پی پشت دست و پا، یا پی پشت دست ازبند دست تا بن انگشتان ، یا استخوان انگشت زیر پی پشت دست ملتصق به بند دست. ج ، اَشاجع. ( منتهی الارب ).
اشجع. [ اِ ج َ ] ( ع اِ ) مرادف اَشجع است در معنی اخیر. ج ، اشاجع. رجوع به اَشجع شود. ( از منتهی الارب ).
اشجع. [ اَ ج َ ] ( اِخ ) یکی از بطون غطفان اشجع است و ایشان را بنی اشجعبن ریث بن غطفان نیز خوانند. ابن خلدون در کتاب العبر آرد: ایشان از اعراب مدینه نبوی بشمار میرفتند و بزرگ آنان معقل بن سنان صحابی بود. و در نجد از آن گروه بجز بقایائی در گرداگرد مدینه باقی نمانده است و حی ( تیره ) بزرگی از آن در مغرب اقصی بسر میبرد که با عرب معقل در جهات و اطراف سجلماسه در حالت تحرک و بادیه نشینی زندگی میکنند. و دارای جمعیت و شهرت میباشند. ( از صبح الاعشی ج 1 ص 344 ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و ص 226 فهرست ابن الندیم و اشجعبن ریث شود. و صاحب حبیب السیر آرد: طایفه ای از عرب بودند که مقتدای ایشان مرةبن طریف در سال پنجم هجرت به قریش پیوست و به هوی خواهی ابوسفیان برخاست. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 359 شود. و هم صاحب حبیب السیر در ص 437 ذیل عنوان : «ذکر عنوان سید کائنات بر صدقات » آرد که : در زمان حضرت رسالت مآب... مسعودبن رجیل اشجعی بر صدقات قوم اشجع عامل بود. و رجوع به اشجعی شود.
اشجع. [ اَ ج َ ] ( اِخ ) ابن ریث بن غطفان. پدر قبیله ای است از اجداد عرب در روزگار جاهلیت و نسبت بدان اشجعی است. ( از الاعلام زرکلی ج 1 ص 118 ). و رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 294 شود.
اشجع. [ اَ ج َ ] ( اِخ ) ابن عمرو. رجوع به اشجع السلمی شود.
اشجع. [ اَ ج َ ] ( اِخ ) ابوسعید اشجع عبداﷲبن سعید. محدث است. ( منتهی الارب ).
اشجع. [اَ ج َ ] ( اِخ ) تمیمی. کسی است که دختری بنام قطام داشت و ابن ملجم عاشق او شد و برحسب برخی از روایات چون قبیله وی بنام تیم الرباب همه از خوارج بودند و جمعی کثیر از ایشان در نهروان کشته شده بودند، قطام شرط مزاوجت با ابن ملجم را سر حضرت امیر علیه السلام قرار داد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 576 شود.

معنی کلمه اشجع در فرهنگ معین

(اِ جَ ) [ ع . ] (ص تف . ) دلیرتر، شجاعتر.

معنی کلمه اشجع در فرهنگ عمید

شجاع تر، دلیرتر، پردل تر، دلاورتر.

معنی کلمه اشجع در فرهنگ فارسی

شجاع تر، دلیرتر، پردل تر، دلاورتر
( صفت ) دلیر تر دلاور تر شجاعتر .

معنی کلمه اشجع در ویکی واژه

دلیرتر، شجاع

جملاتی از کاربرد کلمه اشجع

وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ ای یوسّع علیه امر المعیشة من حیث لا یتوقّعه. مفسّران گفتند: این آیت در شأن عوف بن مالک اشجعی فرو آمد، مردی درویش بود و پسری داشت، مشرکان او را اسیر گرفتند و عوف برخاست پیش مصطفی (ص) آمد و از درد دل بنالید، یکی از غم فرزند و دیگر از بی کامی و درویشی رسول خدا گفت، تسکین دل وی را: «ما امسی عند آل محمّد الّا مدّ در خاندان آل محمّد امشب هیچ برگی و کامی نبود، مگر مدّی طعام، آن گه گفت: یا عوف: «اتّق اللَّه و اصبر و اکثر من «قول لا حول و لا قوّة الّا باللّه»
در کوفه، عبدالرحمن بن ملجم پیش مردان قبیله‌اش کنده رفت. اما نیتش را برملا نکرد، چرا که می‌ترسید در همه جا فاش شود. روزی گروهی از قبیله تیم الرباب را دید که برای ۱۰ تن از کشتگانشان در نهروان عزاداری می‌کردند و در میان آنان زنی زیبارو به نام قطامه بنت شجنه را دید و دلباخته‌اش شد و از وی خواستگاری کرد. قطام پذیرفت به شرطی که مهریه‌اش ۳۰۰۰ درهم، یک کنیز و یک غلام، و کشتن علی باشد. وی در جنگ نهروان پدر و برادرش را از دست داده و در فکر انتقام‌گیری از علی بود. او نه تنها به عبدالرحمن در انجام این امر پافشاری کرد، بلکه خود نیز کمکش کرد و فردی به نام وردان از قبیله‌اش را به کمک وی فرستاد. عبدالرحمن نیز از فردی به نام شبیب بن بجره از قبیلهٔ بنی اشجع درخواست یاری نمود.
وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ للمؤمنین «وَ أَبْقی‌» للجزاء و الثّواب. قال عرفجة الاشجعی کنّا عند ابن مسعود و قرأ هذه الآیة فقال لنا: أ تدرون لم آثرنا «الْحَیاةَ الدُّنْیا» علی الآخرة؟ قلنا: لا . قال: لانّ الدّنیا احضرت و عجّل لنا طعامها و شرابها و نسائها و لذّتها و بهجتها، و انّ الآخرة نعتت لنا و زریت عنّا فاخذنا العاجل و ترکنا الآجل.
و عن ابی هریرة رض قال سمعت النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اذا کان یوم القیمة یؤتی برجل قد کان خوّل مالا، فیقال له کیف صنعت فیما خوّلناک؟ فیقول انفقت و اعطیت، فیقال له اردت ان یقال فلان سخی و قد قیل لک ذلک فما ذا یغنی عنک؟ ثم یؤتی برجل شجاع فیقول اللَّه له أ لم اشجع قلبک؟ فیقول بلی یا ربّ، فیقول کیف صنعت؟ فیقول قاتلت حتی احرقت مهجتی، فیقال له اردت ان یقال فلان شجاع و قد قیل ذلک فما ذا یغنی عنک؟ ثم یؤتی برجل قد کان اوتی علما، فیقول اللَّه له الم استحفظک العلم؟ فیقول بلی فیقول اللَّه کیف صنعت؟ فیقول تعلّمت و علّمت. فیقال اردت ان یقال فلان عالم و قد قیل ذلک فما ذا یغنی عنک؟ ثم یقال اذهبوا بهم الی النار»
و روی انّ رسول اللَّه اوصی ابا فروة الاشجعی بقراءة «سورة الکافرین» عند کلّ منام. و قال: «هی براءة من الشّرک».
قوی است پیل دمان و تو اقوی شجاعست شیر ژیان و تو اشجع
یا که مانند زبیر اشجع شجعانی چند کی شدی پامال از دست غرض‌رانی چند
قوله: الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ... الآیة مجاهد و مقاتل و عکرمه گفتند: این آیات در غزوة بدر الصغری فرو آمد، و قصه آنست که روز احد بعد از آنکه هزیمت و شکستگی بر مسلمانان افتاد ابو سفیان گفت: یا محمد بیننا و بینک موسم بدر الصّغری ان شئت. یا محمد (ص)! ازین پس اگر خواهی به بدر صغری با هم آئیم و جنگ کنیم. و بدر صغری آبی بود و مرغزاری بنی کنانه را، و در جاهلیت بازارگاه ایشان بود هر سال چند روز آنجا رفتندی و بازرگانی کردندی. چون ابو سفیان آن سخن گفت، رسول خدا (ص) جواب داد: آری چنین کنم، وعده‌گاه ما آنجاست. پس دیگر سال ابو سفیان و اهل مکه بوعده بیرون آمدند تا به مر الظهران رسیدند. رب العالمین رعبی و بیمی در دل ایشان افکند، هم از آنجا ابو سفیان همت کرد که به مکه باز شود. بر نعیم بن مسعود الاشجعی رسید که از مکه می‌آمد، و قصد مدینه داشت، گفت: یا نعیم وعده دارم با محمد (ص) که ببدر صغری جنگ کنیم، و اکنون ساز جنگ و وقت آن ندارم، و می‌خواهم که بمکه باز شوم، اما می‌اندیشم که محمد (ص) بیرون آید بوعده‌گاه، و ما را نیابد، بر ما دلیر شود، و خلف از جهت ما بیند، اگر تو تدبیری سازی و ایشان را دفع کنی تا از مدینه بیرون نیایند، و خلف از جهت ایشان بود من ترا ده اشتر دهم. و اینک سهیل بن عمرو ضامن است تا بتو رساند. نعیم بن مسعود با ابو سفیان این قرار بداد، و بتعجیل رفت تا در مدینه شد.
ایشمع همه مجمع نور همه را مطلع هم افضل و هم اشجع هم اعلم و هم اعلا
امامقلی‌خان حاجی ایلخانی (زاده ۱۲۰۳ تهران - درگذشته ۱۲۷۸ اردل) از رجال دوره قاجار و از رؤسای ایل بختیاری بود، که مقارن با سلطنت ناصرالدین‌شاه، سالها به عنوان ایل بیگی و ایلخانی بختیاری فعالیت می‌کرد. وی برادر حسینقلی خان ایلخانی بود. فرزندان امام‌قلی‌خان به حاجی‌ایلخانی مشهور بودند و شناخته‌شده‌ترین آنها لطفعلی خان امیر مفخم (نماینده مجلس و وزیر جنگ)، غلامحسین خان سالار محتشم (۲ دوره وزیر جنگ)، سلطان محمد خان سردار اشجع، نصیر خان سردار جنگ (نماینده مجلس چهارم) و محمد رضا خان سردارِ فاتح (پدر شاپور بختیار) می‌باشند.
علی‌قلی‌خان، در سال ۱۲۸۱ بار دیگر به تهران بازگشت و برای مدت یک سال در پایتخت مستقر شد. در سال ۱۲۸۲ که اسفندیار خان، برادر بزرگش درگذشت، راهی منطقه بختیاری شد. در این هنگام درگیری میان دو خانواده ایلخانی (فرزندان حسینقلی خان) و حاجی ایلخانی (فرزندان امامقلی خان حاجی ایلخانی) بالا گرفته بود. در این هنگام سردار اسعد موفق شد میان برادران خود صمصام‌السلطنه و خسرو خان سردار ظفر از یک سو و لطف‌علی‌خان امیر مفخم، نصیر خان سردار جنگ، سلطان محمد خان سردار اشجع و غلامحسین خان سالار محتشم صلح و آشتی برقرار نماید. علیقلی خان در سال ۱۲۸۳ به پیشنهاد عین‌الدوله، از طرف مظفرالدین شاه، لقب سردار اسعد گرفت و نشان حمایل به وی اهدا شد. وی در این هنگام همچنین ماًمور نظم لرستان گردید.
اشجع بن عمرو سُلَمی (؟ - ۸۱۱م) شاعر عربى در سدهٔ دوم هجری بود. او از شاعران نزدیک هارون‌الرشید و مدح‌گر او بود.
او با ابونواس، اشجع سلمی و مسلم بن ولید دوست بوده. در ابتدا مدح‌گر امیر رقه بود و از او هدیه‌های بسیاری می‌گرفت. سپس در روزگار هارون‌الرشید، به مدحش پرداخت. در پایان عمر نابینا شد و گویند غلام عُقبه بن جعفر او را کشت.
وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ سکّان البوادی مزینه و جهینه و اشجع و اسلم و غفار.
در مقام جواب برآمدی و نوعی رد کردی که عذر تو از گناه تو زبون تر است بحث او از جواب توبی زبان تر است، پس صدر سخن را بدو بیت که در هجو اشجع سلمی موشح داشته گوید: