معنی کلمه اسیر در لغت نامه دهخدا
- امثال :
اسیر من الامثال و اسری من الخیال . ( عقدالفریدج 1 ص 121 ح ).
اسیر من الخضر.
اسیر من شعر.
اسیر. [ اَ ] ( ص ، از اتباع ) یسیر. رجوع به یسیر شود.
اسیر. [ اَ ] ( ع ص ) گرفتار . مقیّد. محبوس. ( غیاث ). دستگیر. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). دستگیرکرده. ( مهذب الاسماء ) ( شرفنامه منیری ). مأسور. بسته. بندی. ( غیاث ): و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً. ( قرآن 8/76 ). اخیذ. ( تفلیسی ). اسیف. برده. بردَج.بنده. ( ترجمان جرجانی ) ( مؤید الفضلاء ). سبی. ج ، اَساری ̍، اُساری ̍، اُسَراء، اَسْری ̍. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و جمع بسیاق فارسی : اسیران :
یکی شارسان کرد و آبادبوم
برآورد بهر اسیران روم.فردوسی.اسیران و آن گنج قیصر ز راه
بسوی مداین فرستاد شاه.فردوسی.همی رفت با لشکر و خواسته
اسیران و اسبان آراسته.فردوسی.هر آنکس که بود اندر آبادبوم
اسیرندسرتاسر اکنون به روم.فردوسی.چو قیصر بنزدیک ایران رسید
سپاهش همه تیغ کین درکشید
بفرمود تا شد بزندان دبیر
بقرطاس بنوشت نام اسیر
هزارو صد و ده تن آمد شمار
بزرگان روم آنکه بُد نامدار.فردوسی.کنام اسیرانْش کردند نام
اسیر اندرو یافتی خواب و کام.فردوسی.اسیران و آن خواسته هرچه هست
کز آن رزمگاه آمدستت بدست...فردوسی.ای چون مغ سه روزه بگور اندر
کی بینمت اسیر بغور اندر.عنصری.دایم بود هوای تن تو اسیر عقل
اندی که نیست عقل هوای ترا اسیر.منوچهری.اسیران را یک نیمه به بوالحسن سپرد و یک نیمه به شیرزاد. ( تاریخ بیهقی ).
ای پسر پیش جهل اسیری تو
تا نگردد سخن به پیشت اسیر.ناصرخسرو.ای سرمایه هر نصرت مستنصر
من اسیر غلبه لشکر شیطانم.ناصرخسرو.بر زمین هر کجا فلک زده ایست
بی نوائی بدست فقر اسیر.خاقانی.بهم بود غم و شادی اسیر دنیا را
مگس دو دست بسر، پای در شکر دارد.نظام استرابادی.اسیر با افعال آمدن ، آوردن ، افتادن ، بردن ، بودن ، شدن ، ساختن ، کردن ، گرفتن ، گشتن و ماندن صرف شود :