اسقام

معنی کلمه اسقام در لغت نامه دهخدا

اسقام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سُقم و سَقم. بیماریها. امراض. ( غیاث ). اسقام ، جماعةالسقم. ( دهار ).
اسقام. [ اِ ] ( ع مص )بیمار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیمار گردانیدن : اسقمه اﷲ؛ بیمار گرداند او را خدای. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه اسقام در فرهنگ معین

(اِ ) [ ع . ] (مص م . ) بیمار کردن .

معنی کلمه اسقام در فرهنگ عمید

= سُقم

معنی کلمه اسقام در فرهنگ فارسی

بیماری ها، جمع سقم، بیمارکردن، بیمارگردانیدن
( مصدر ) بیمار کردن .

معنی کلمه اسقام در ویکی واژه

بیمار کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه اسقام

تا مزاج سقیم مطلب من صحتی تام یابد از اسقام
هم از آلام هجران جام عشرت گشته پر خونش هم از اسقام حرمان خاک هستی رفته بر بادش
اسقام نه گر پیکر خصم تو گدازند بیهوده نماید به نظر خلقت اسقام
نواب نایب السلطنة روحی فداه با مشاغل لاتعدو لاتحصی که این اوقات دارند اوقات شریف را ملاحظه مسطورات آن مصروف داشته، همه کار را برکنار گذاشتند و فی الحقیقه تفریح قلبی بعد از آن حوادث ایام و توارد اسقام فرمودند به آن فقرات ثلثه رسیدند عرض کردم:
إِذا وَقَبَ ای دخل فی الخسوف او اخذ فی الغیبوبة. و قال ابن زید: وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ یعنی الثّریّا اذا سقطت. قال: و کانت الاسقام و الطّواعین تکثر عند وقوعها و ترتفع عند طلوعها.
قال فیهم النبی: «انّ للَّه عبادا یصونهم عن القتل و الزلازل و الاسقام، یطیل اعمارهم فی حسن العمل، و یحسن ارزاقهم، و یحییهم فی عافیة، و یقبض ارواحهم فی عافیة علی الفرش، و یعطیهم منازل الشهداء.»
ایوب مر نه تنش به اسقام مبتلا یعقوب مر نه جانش به آلام مرتهن
به هر که می نگرم گشته صورتی بی جان به هر تنی که رسم مات مانده از اسقام
و قصوا له همی و کربی و لوعتی و شدة اسقامی و طول عنائیا
نفس المحبّ علی الاسقام صابرة لعلّ مسقمها یوما یداویها