اسعاد

معنی کلمه اسعاد در لغت نامه دهخدا

اسعاد. [ اِ ] ( ع مص ) نیک بخت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب )( مؤید الفضلاء ). نیکبخت گردانیدن. ( زوزنی ). || یاری کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( مؤیدالفضلاء ). یاری. ( غیاث ). یاوری. مساعدت :
التجا بر تست و بر امداد تو
تکیه بر اشفاق و بر اسعاد تو.مولوی.|| یاری دادن زن مر دیگری را در نوحه و آن منهی عنه است. ( منتهی الارب ). || نیک بختی. ( غیاث ).

معنی کلمه اسعاد در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )نیکبخت گردانیدن . ۲ - (اِمص . ) مبارکی . ۳ - یاری ، کمک .

معنی کلمه اسعاد در فرهنگ عمید

یاری کردن، یاری دادن.

معنی کلمه اسعاد در فرهنگ فارسی

یاری کردن، یاری دادن، نیک بخت کردن
۱ - ( مصدر ) نیکبخت کردن بهروز نمودن ۲ - یاری دادن یاری کردن . ۳ - ( اسم ) یاری مساعدت .

معنی کلمه اسعاد در ویکی واژه

نیکبخت گردانیدن.
مبارکی.
یاری، کمک.

جملاتی از کاربرد کلمه اسعاد

پادشاه شهریاران بوالمعالی جاودان باسعادت باد و با عز موالی جاودان
ابوالحسن در نیشابور زاده شد و در همان‌جا به تحصیل علوم دینی پرداخت و سپس در بلخ نزد ابوزید بلخی به تحصیل فلسفه پرداخت. پس از مرگ استاد به چاچ رفت و نزد ابوبکر قفال، فقه و کلام آموخت و سپس به بخارا بازگشت و کتاب معروف خود السعاده و الاسعاد را نوشت. در فاصله سال‌های ۳۵۲–۳۴۲ در نیشابور ساکن بود و حدود سال ۳۵۳، ۵ سال ساکن ری شد و به آموزش و نوشتن مشغول بود. ظاهراً در همین شهر ابوعلی مسکویه، مورخ نامدار در خدمت او بوده، ابوالحسن در ری از حمایت ابوالفضل بن عمید وزیر آل بویه و فرزند و جانشین او ابوالفتح برخوردار بود.
تا جان باسعادت غلطان همی‌رود چوگان دو زلف و گوی دل و دشت لامکان
الخلق عرضة تسخیره بین ابقائه و افنائه و اسعاده و اشقائه، فلا وصل و لا هجر و لا خیر و لا شرّ و لا حلو و لا مرّ و لا ایمان و لا کفر و لا طیّ و لا نشر، الّا بارادته و مشیّته و قضائه، «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی‌ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ».
یا اسعد الناس جدا ما سعی قدم الیک الا اراد الله اسعاده
اسعاد یونس (عربی: إسعاد يونس؛ زادهٔ ۱۲ آوریل ۱۹۵۰) یک هنرپیشه، تهیه‌کننده فیلم، فیلم‌نامه‌نویس، مجری تلویزیون و روزنامه‌نگار اهل مصر است.
مرده با زندگان بخل و حسد کی تواند نمود او اسعاد
گفت یا حادی انخ لی ناقتی جاء اسعادی و طارت فاقتی