استکثار

معنی کلمه استکثار در لغت نامه دهخدا

استکثار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) چیزی را بسیار خواستن. ( زوزنی ). زیاده طلبی. بسیار کردن خواستن. بسیار خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ). افزونی خواستن. استمجاد :
همچنان کاین شاهزاده شکر شاه
کرد زاستکبار و زاستکثار جاه.مولوی.- استکثار کردن ؛ بسیار خواستن. زیاده طلبی.
|| آب بسیار خواستن. ( منتهی الارب ). || بسیار گرفتن. || بسیار آمدن. ( زوزنی ). چیزی را بسیار آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بسیار آمدن چیزی را. ( منتهی الارب ). بسیار انگاشتن. بسیار یافتن خبر. بسیارشمردن. || بسیارمال شدن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه استکثار در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) طلب فراوانی کردن . ۲ - (اِمص . ) زیادت طلبی .

معنی کلمه استکثار در فرهنگ عمید

افزون خواهی، زیاده طلبی.

معنی کلمه استکثار در فرهنگ فارسی

طلب فراوانی کردن، افزونی خواستن، بسیاری خواستن، بسیارانگاشتن، بسیارگرفتن ، زیاده طلبی
۱ - ( مصدر ) بسیار خواستن چیزی را . ۲ - بسیار کردن بر افزودن . ۳ - بسیار داشتن . ۴ - ( اسم ) زیادت طلبی افزون جویی .

معنی کلمه استکثار در ویکی واژه

طلب فراوانی کردن.
زیادت طلبی.

جملاتی از کاربرد کلمه استکثار

و انّ صباحا یکون مفتتحا بسلام الحبیب لصباح مبارک فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ ابراهیم اول پنداشت که مهمانان‌اند شرط میزبانی بجای آورد، زود برخاست و ما حضر پیش نهاد، رب العزّة آن تعجل از وی بپسندید و از وی آزادی کرد، گفت: فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ جایی دیگر گفت فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ و المحبّة توجب استکثار القلیل من الحبیب و استقلال ما منک للحبیب. مصطفی (ص) گفت: «الجهول السخیّ احبّ الی اللَّه من العابد البخیل»
هم‌چنان کین شاه‌زاده شکر شاه کرد استکبار و استکثار جاه
و اما مدینه نذالت اجتماع جماعتی بود که بر نیل ثروت و یسار و استکثار ضروریات از ذخایر و ارزاق و زر و سیم و غیر آن تعاون نمایند، و غرض ایشان در جمع آنچه بر قدر حاجت زاید بود جز ثروت و یسار نبود، و انفاق اموال الا در ضروریاتی که قوام ابدان بدان بود جایز نشمرند، و اکتساب آن از وجوه مکاسب کنند یا از وجهی که در آن مدینه معهود بود. و رئیس ایشان شخصی بود که تدبیر او در نیل اموال و حفظ آن تامتر باشد و بر ارشاد ایشان قادرتر بود، و وجوه مکاسب این جماعت یا ارادی تواند بود چون تجارت و اجارت، یا غیرارادی چون شبانی و فلاحت و صید و لصوصیت.
ابویزید رحمة اللّه علیه گوید: «المحبَّةُ اسْتقلالُ الکثیرِ مِنْ نَفْسِکَ و استکثارُ القلیلِ مِنْ حَبیبِکَ.»
ولایت از حرکات قلم کنی معمور از آن زحق برکت میرسد به استکثار
«فَذَکِّرْ» ای عظ بالقرآن و باللّه رغبة و رهبة «إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْری‌» تجی‌ء فی العربیّة «انّ» مثبتة لا لشرط فیکون بدل قد کقوله عزّ و جلّ: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری‌ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ و معنی هذا انّه قد علم (ص) انّ «الذّکری» تنفع لا محالة امّا فی ترک الکفر او ترک المعصیة او فی الاستکثار من الطّاعة و هو حثّ علی ذلک و تنبیه علی انّه ینفع.
و قرأ الآخرون بالتّاء یخاطب بها کفّار قریش ایضا و تقدیره: قل لهم بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا علی الآخرة. و قیل الخطاب للمؤمنین ای بَلْ تُؤْثِرُونَ الاستکثار من الدّنیا علی الاستکثار من الآخرة.
علاج حزن: حزن ألمی نفسانی بود که از فقد محبوبی یا از فوت مطلوبی عارض شود، و سبب آن حرص بود بر مقتنیات جسمانی و شره به شهوات بدنی و حسرت بر فقدان و فوات آن؛ و این حالت کسی را حادث شود که بقای محسوسات و ثبات لذات ممکن شناسد، و وصول به جملگی مطالب و حصول مفقودات در تحت تصرف ناممتنع شمرد، و اگر این شخص که به چنین مرضی مبتلا باشد با سر عقل شود، و شرط انصاف نگه دارد، داند که هر چه در عالم کون و فساد است ثبات و بقای آن محال است، و ثابت و باقی اموریست که در عالم عقل باشد و از تصرف متضادات خالی، پس در محال طمع نکند، و چون طمع نکند به متوقع اندوهگن نشود، بل همت بر تحصیل مطلوبات باقی مقصور دارد و سعی به طلب محبوبات صافی مصروف، و ازانچه به طبع مقتضی فساد ذات او بود اجتناب نماید، و اگر ملابس چیزی شود بر قدر حاجت و سد ضرورت قناعت کند، و ترک ادخار و استکثار که دواعی مباهات و افتخار بود واجب شمرد، تا به مفارقت آن متأسف نشود و به زوال و انتقالش متألم نگردد؛ و چون چنین بود به امنی رسد بی فزع، و فرحی یابد بی جزع، و مسرتی حاصل کند بی حسرت، و ثمره یقینی بیابد بی حیرت، و الا دائما اسیر حزنی بی انقضا و المی بی انتها باشد، چه به هیچ وقت از فوت مطلوبی یا فقد محبوبی خالی نبود، که در عالم کون و فساد، کون بی فساد نتواند بود و طامع دران خایب و خاسر بود.
و هم حکیم اول گوید: نشاید که همت انسانی إنسی بود و اگرچه او إنسی است، و نه آنکه به همتهای حیوانات مرده راضی شود و اگرچه عاقبت او مرگ خواهد بود، بل باید که به جملگی قوای خود منبعث شود بر آنکه حیاتی إلهی بیابد، که اگر چند مردم به جثه خرد است به حکمت بزرگ است و به عقل شریف، و عقل از کافه خلایق بزرگوارتر، چه اوست جوهری رئیس و مستولی بر همه به امر باری، تعالی و تقدس. و اگرچه مردم تا در این عالم بود به حسن حالی خارجی محتاج بود لکن همگی همت بدان مصروف نباید داشت، و در استکثار ثروت و یسار جهد بسیار ننمود، چه مال به فضیلت نرساند، و بسیار درویش بود که افعال کریمان کند. و از اینجاست آنچه حکما گفته اند که سعید آن کسانی باشند که از خیرات خارج نصیب ایشان اقتصاد بود، و ازیشان صادر نشود الا افعالی که فضیلت اقتضا کند و هر چند مایه ایشان اندکی بود.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً... الآیة لما علم انهم لا یداومون علی ملازمة القرب، افرد بعض الشهور بالتفضیل لیحصوها باستکثار الطاعات و امّا الخواص من عباده فجمیع الشهور لهم شعبان و رمضان و جمیع الایام لهم جمعة و جمیع البقاع لهم کالمساجد و فی معناه انشد: