استقص

معنی کلمه استقص در لغت نامه دهخدا

استقص. [ اُ ت ُ ق ُص ص ] ( معرب ، اِ ) رجوع به اسطقس شود.

معنی کلمه استقص در فرهنگ معین

(اُ تُ قُ ) [ معر. ] (اِ. ) نک استقصات .

معنی کلمه استقص در ویکی واژه

نک استقصات.

جملاتی از کاربرد کلمه استقص

توباش خازن روزی بندگان خدای که تا نه وعده تنقض کند نه استقصا
یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها الحفی العالم بالشّی‌ء، المعنی به. تقول: حفی عن الشّی‌ء سأل، و حفی بالشی‌ء عنی به، و حفی بالشّی‌ء حفاوة فرح به. و قوله عنها، فیه قولان: احدهما فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: یسئلونک عنها کأنّک حفیّ ای عالم، و الثانی واقع موقعه بمعنی الباء، ای کأنّک حفیّ بها، ای عالم بها. و قیل: کَأَنَّکَ حَفِیٌّ ای فرح بسؤالهم، و قیل: معناه کأنّک تحفّیت ای اکثرت و استقصیت السّؤال عنها، فوقفت علی میقاتها. قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ کرّر لأنّ المراد بالاوّل علم وقتها، و بالثانی علم کونها.
الا، ای احمد مرسل، چراغ مسجد و منبر تویی سید، تویی سرور، تویی مقصود از استقصا
علوی و روحانی و غیبی و قدسی زاده‌ام کی بود دربند استطقسات استقصای من
وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ این استقصا است و تشدید عظیم، و از اللَّه تأکید بر مسلمانان میان دو وصیّت، باوّل گفت: یُوصِیکُمُ اللَّهُ، و بآخر گفت: وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ.
میدهد ملکی بکمتر جاهلی هست با من جمله استقصای او
مثال نقطهٔ وحدت نه او را اول و آخر برون ازفهم عقل وبرتر است ازوهم واستقصا
میرداد خاموش شد. ترسید که اگر استقصا کند دشنام دهد. چون ساعتی بود شست گران شد و امارات آن که صیدی در افتاده است ظاهر شد. سلطان شست برکشید. ماهی سخت بزرگ در افتاده بود چنان که برکشیدند شش من بود. همه در تعجب بماندند و سلطان شگفتی‌ها نمود و الحق جای شگفتی بود. گفت:
تا بداند خواجه کش دشمن کدام و دوست کیست در سرای این و آن نیکوتر استقصا کند
در آن قربت مرا با طایفه‌ای یاران اتفاق سفر افتاد چون از زیارت مکه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد ظاهر حالش را دیدم پریشان و در هیأت درویشان. گفتم چه حالت است؟ گفت: آن چنان که تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و ملک دام مُلکُه در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند.