استغنا

معنی کلمه استغنا در فرهنگ عمید

۱. توانگری، بی نیازی.
۲. توانگر شدن، بی نیاز شدن.
۳. مناعت طبع، وارستگی.
۴. (تصوف ) بی نیازی خداوند.
۵. اظهار بی تمایلی معشوق به عاشق برای برانگیختن اشتیاق وی.

معنی کلمه استغنا در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) توانگری خواستن خواستار بی نیازی بودن . ۲ - توانگر شدن بی نیاز گشتن . ۳ - ( اسم ) بی نیازی توانگری . ۴ - عدم تقید بی قید بودن . ۵ - ناز . ۶ - حالتی است که عارفان کامل بدان نایل آیند و آن بی نیازی از ماسوی الله ( آنچه جز خداست ) و نیاز و فقر در برابر خداوند است . یا استغنائ از ... بی نیاز شدن از ... یا استغنائ بخرج دادن . بی نیازی نمودن استکبار . یا استغنائ طبع . مناعت طبع بلند طبعی بی پروا بودن نسبت بامور جزئی و ناچیز .

جملاتی از کاربرد کلمه استغنا

مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ ثوابه وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها عقابه هذا استغناء فیه طرف من الوعید، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ ای هو منزّه عن الظلم یقال: من ظلم و علم انه یظلم فهو ظلّام.
من خمارآلود و ساقی گرم استغنای حسن می رسد جان بر لبم تا می به ساغر می کند
در مقامی که قناعت بلد استغناست کاروان چون تپش از موج گهر می‌گذرد
جلال: ظاهر کردن بزرگی و بی‌نیازی معشوق است از جهت ابراز بی‌نیازی از عاشق و نفی غرور وی و بیان استغنا و توانگری معشوق.
وقتی نگاهی رسم بود از چشم سنگین دل بتان آن رسم هم منسوخ شد در عهد استغنای تو
خواب راحت می کنم در سایه بال هما تا ز استغنا کشیدم سربه زیربال خویش
ابراهیم سُوبِینی ملقب به برهان‌الدین (؟ -۱۴۵۴م) (نسب کامل: ابراهیم بن عمر ابراهیم، سوبینی حموی طرابلسی) قاضی و فقیه شافعی شامی بود. نام نسبتش به «سوبین» از روستاهای حماه است. در مکه، حلب و طرابلس به قضاوت رسید. شرح فرائض المنهاج، الابهاج فی لغات المنهاج، إقدار الرائض علی الفتوی فی الفرائض و اختصار الاستغناء فی الفرق و الإستثناء از آثار اوست.
خوشا روزی‌ که نقاش نگارستان استغنا کشد تصویر من چندانکه بیرون آرد از رنگم
آن سپد خود را چو پر از آب دید کرد استغنا و از دریا برید
می پرد در جستن پروانه چشم روشنش گرچه در ظاهر بلند افتاده استغنای شمع
من آهندل خلاص از هر کمندم که ز استغنا به مغناطیس خندم
سرکشی در قدم کوه جواهر افشاند وادی حرص به نزدیکی استغنا نیست