استعجال

معنی کلمه استعجال در لغت نامه دهخدا

استعجال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) شتافتن خواستن. بشتافتن خواستن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). شتابانیدن. شتاب خواستن. استیجاء. شتابی خواستن. ( غیاث ). بر شتابی انگیختن کسی را. شتاب کردن فرمودن. ( منتهی الارب ). عجله خواستن. || در پیش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن و پیشی گرفتن. درگذشتن از کسی. ( منتهی الارب ). || شتافتن. ( غیاث ). شتابزدگی. تعجیل. عجله. تندی : چون خبر بسلطان رسید در حال کوچ کرد و بر سبیل استعجال به نیشابور آمد و منتصر چون از اقبال رایات او خبر یافت از پیش برخاست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 220 ). و چون ابوعلی حمویه از آن هزیمت بقومس رسید بنصربن الحسن نامه بنوشت و او را بر سبیل استعجال پیش خواند تا بتدارک کار و تلافی عار مشغول شود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 267 ). || مرّ یستعجل ؛ ای طالباً ذلک من نفسه مکلفاً ایاه ؛ در مشقت و زحمت انداخت خود را در آن کار. ( از منتهی الارب ). || طلب تعجیل امریست پیش از رسیدن وقت آن. ( تعریفات جرجانی ).

معنی کلمه استعجال در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) کاری را به شتاب خواستن ، به شتاب واداشتن . ۲ - (مص ل . ) شتافتن ، شتاب کردن . ۳ - (اِمص . ) شتابزدگی .

معنی کلمه استعجال در فرهنگ عمید

شتاب کردن، شتافتن، شتابزدگی.

معنی کلمه استعجال در فرهنگ فارسی

عجله خواستن، شتاب خواستن، کاری رابه شتاب خواستن، برانگیختن وبه شتاب واداشتن ، شتاب کردن، شتافتن ، شتابزدگی
۱ - ( مصدر ) کاری را بشتاب خواستن بشتاب واداشتن بر انگیختن بعجله . ۲ - ( مصدر ) شتاب کردن شتافتن . ۳ - ( اسم ) شتابزدگی .

معنی کلمه استعجال در ویکی واژه

کاری را به شتاب خواستن، به شتاب واداشتن.
شتافتن، شتاب کردن.
شتابزدگی.

جملاتی از کاربرد کلمه استعجال

گر تو گویی که باز رو به ازل بازگردد فلک به استعجال
می کند خار علایق کاهلان را میخ دوز وقت آن کس خوش کز این وادی به استعجال رفت
گمان بری که برفتن سموم آتش زخم ز خشم شاه کند بر زمانه استعجال
خواجه آن بیضه را باستعجال برگرفتی ز مرغ زرین بال
تیزیی می‌کرد خنجر بهر خون دشمنت آمد اندر سر بخونش بس که استعجال کرد
سماع زمزمه قدسیان دلم نفریفت دمی نشستم و بر‌خاستم به استعجال
بشهر سرخس رسیدم و پالان بارگی بنهادم و با خود گفتم که الاستعجال برید الاجال اگر چه چون باد گرم براندمی، چون خاک بر جای بماندمی چون نفس سود طلب در زیان افتاد، این بیتم در زبان افتاد.
نبرد جان ز میان خصم، مگر کند از رخش تو وام استعجال
هزار دوره به یک دم کند گر آموزد فلک ز عمر حسود تو رسم استعجال
که ناگه ازدر خلوت به کام استعجال سلام گوی درآمد غلامکی شاطر