استراق

معنی کلمه استراق در لغت نامه دهخدا

استراق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) دزدیدن. دزدیده کردن. ( منتهی الارب ).
- استراق سمع ؛ دزدیده گوش بداشتن. ( زوزنی ). دزدیده گوش بسخن فراداشتن. گوش بسخن کسی داشتن. ( غیاث ). گوش ایستادن. دزدیده گوش کردن. گوش داشتن پنهانی سخن کسی را. گوش دادن نهانی سخن کسی را. ( منتهی الارب ).
- استراق نظر ؛ دزدیده دیدن.

معنی کلمه استراق در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) دزدیدن . ۲ - (مص ل . ) دزدیده کاری کردن .

معنی کلمه استراق در فرهنگ عمید

۱. دزدیدن.
۲. کار دیگری را به خود نسبت دادن.
* استراقِ سمع: پنهانی گوش دادن به سخن دیگران.

معنی کلمه استراق در فرهنگ فارسی

دزدیدن، دزدیده کاری کردن ، استراق سمع: دزدیده گوش کردن، دزدیده گوش به سخن کسی فراداشتن، پنهانی گوش دادن
۱ - ( مصدر ) دزدیدن کاری کردن . یا استراق سمع . دزدیده شنیدن گوش بسخن کسی فرا دادن نغوشه .

معنی کلمه استراق در ویکی واژه

دزدیدن.
دزدیده کاری کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه استراق

شب زطاق لاجوردی دیو بهراستراق گربدزدد چندحرفی تابرآشوبد جهان
«درباره شنود و استراق‌سمع اطلاعاتی‌ها بحث شد که ایشان نظر دادند که در حد ضرورت و در محدوده قانون، با اجازه موردی قاضی باید باشد و مخالف زیاده‌روی در آن هستند.»
چه باک چرخ مرا ز استراق دیو نفاق شهاب ثاقب درویش غیر آهی نیست
در استماع همه غول سنگلاخ حسد در استراق همه دیو آسمان سخن
هرکرا کار استراق بود او سزاوار احتراق بود
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ ای طلبنا المصیر الی السّماء لاستراق السّمع و منه الحدیث الّذی ورد انّ رجلا قال لرسول اللَّه (ص): انّ امرأتی لا تدع عنها ید لامس، ای لا تردّ ید طالب حاجة صفرا یشکو تضییعها ماله. قال اهل اللّغة لمست الشّی‌ء و التمست، ای طلبت کما یقال: کسب و اکتسب، و قال الشّاعر:
ز چرخ ملک تو دیوی گر استراق کند شهاب وار ز رمحت بروشبیخون باد
باستراق حدیث تو در منافذ گوش هزار رهزن اندیشه کرده اند کمین
آن گه گفت: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ای انّهم بعد مبعث الرسول (ص) عن استراق السّمع و عن الاستماع الی کلام الملائکة لمعزولون و بالشهب مرجومون.
و هویّها طلوعها و ارتفاعها. قسم یاد می کند بثریّا بآنگه که برآید و آفات و عاهات از زمین بردارد. و روی عکرمة عن ابن عباس انه الرجوم من النجوم یعنی ما یرمی به الشیاطین عند استراقهم السمع.
سخن این گروه در تنزیه استراقست ز فلسفی سفیه