استدن

معنی کلمه استدن در لغت نامه دهخدا

استدن. [ اِ ت َ دَ ] ( مص ) سِتَدن. گرفتن : نانی که وی و کسان وی خورده بودند در مدت صاحبدیوانی و مشاهره که استده اند آنرا جمع کرده اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307 ). || تسخیر کردن. تصرف کردن : همگان آفرین کردند که چنان حصاری بدان مقدار مردم استده شده. ( تاریخ بیهقی ص 111 ). مردی از مهتران عرب نام او حمدان قلعه ای داشت سخت عظیم استوار معتضد [ خلیفه ] بتن خویش آنجا رفت حمدان بگریخت و پسرش را فرمود تا در حصار استوار کند که آنرا ممکن نبود استدن. ( مجمل التواریخ و القصص ).

معنی کلمه استدن در فرهنگ معین

(اِ تَ دَ ) (مص م . ) سِتُدن ، گرفتن .

معنی کلمه استدن در فرهنگ عمید

دریافت کردن، گرفتن.

معنی کلمه استدن در فرهنگ فارسی

ستدن، ستاندن، گرفتن، گرفتن چیزی ، استده: ستده، ستانده، گرفته، گرفته شده، دریافت شده
( مصدر ) ۱ - گرفتن چیزی ستدن ستادن اخذ کردن . ۲ - تسخیر کردن تصرف کردن .

معنی کلمه استدن در ویکی واژه

سِتُدن، گرفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه استدن

اما اگر بر نیت ریا دهند ناستدن اولی تر. و یکی از بزرگان چیزی رد کرد. با وی عتاب کردند. گفت، «شفقتی بود که بر ایشان بردم». که ایشان را گویند، مال بشود و مزد بشود. اما اگر به قصد صدقه بدهند، اگر اهل آن نباشد نستاند و اگر محتاج باشد رد کردن نشاید. در خبر است که هرکه بی سوال وی را چیزی دادند، آن رزقی است که خدای تعالی فرستاده است. و گفته اند که هرکه دهندش و نستاند، مبتلا شود بدان که خواهد و ندهند. سری به هر وقتی چیزی فرستادی که احمد بن حنبل را نستدی. گفتی یا احمد! حذر کن از آفت رد کردن. گفت دیگر بار بگو. بگفت. تامل کرد و پس گفت، «یک ماه را کفایت دارم. این نگاه دار. چون برسد بستانم».
شیخ الاسلام گفت: اربدایت ازمرد باز ستانند برجای بنماند، کی عزیزی بمغرب و عبدان هیتی بشیراز را آن افتاد، که بدایت باز استدند و به نهایت نقل کردند، هر دو بر جای خود بنماندند، و عزیزی مه از عبدان بود.
چندان که مروتست در دادن در ناستدن هزار چندانست
بوعثمان حیری گفت: معنی این سخن از او پرسیدند. گفت: هرکه از خدای بستاند وبدهد به خدای، او مردی است، زیرا که او دراین حال خود را نمی‌بیند در آنچه کند؛ و هرکه بدهد و نستاند او نیم مردی است زیرا که خود را می‌بیند در آنچه کند که ناستدن فضلی است؛ و هرکه ندهد و بستاند او هیچ کسی است، زیرا که گمان او چنان است که دهنده و ستاننده اوست نه خدای.
زاستدن نان و آب خلق چو آتش سرخ بروی و سیاه دل چو دخان بود
ابراهیم خوّاص گوید اندر راه مکّه شخصی دیدم مُنْکَر گفتم تو کیستی پریی یا آدمی گفت پری گفتم کجا میشوی گفت بمکه گفتم بی زاد و راحله گفت از ما نیز کس بود که بر توکّل رود چنانک از شما گفتم توکّل چیست گفت از خدا فراستدن.
قدرتِ دادن اگر نیست مرا باکی نیست قدرتِ ناستدن هست وللّه الحمد
شیخ الاسلام گفت: که ریاضت سهل شصت سال بود دوبار ویرا تغییر افتاد در شصت سال. سهل گوید درویش که از دل وی شیرینی چیزی از دست مردمان فراستدن نیفتد از وی هرگز فلاح نیاید.
چندان که مروت است در دادن در ناستدن هزار چندان است
یا لفظی که معنی بیع از آن مفهوم شود اگر چه صریح نبود. و اگر میان خریدار و فروختگار جز معاطاتی نرود، دادن و استدن و لفظ ایجاب و قبول نگویند روا نیست، و ملک مشتری نمیشود. اما جماعتی از اصحاب شافعی در محقرات چون نان و گوشت و حوائج بقال بمعاطاة فتوی داده‌اند و این بعید نیست سه سبب را: یکی آنک حاجت بدین عام شده است. دیگر آنک گمان چنانست که در روزگار صحابه رض همین عادت بوده است که اگر تکلیف بیع معتاد بودی کار بریشان دشخوار بودی، و نقل کردندی و پوشیده نماندی. سبب سوم آنک محال نیست فعل بجای قول نهادن چون عادت گردد چنانک یکدیگر را تحفها دهند و هدیها دهند و تکلیف ایجاب و قبول نه، چون محال نیست حصول ملک بمجرد فعل و حکم عادت بی لفظ ایجاب و قبول آنجا که عوض نیست، پس آنجا که عوض است هم محال نیست و روا باشد، لکن در هدیه فرق نیست میان اندک و بسیار، و در بیع این فرق هست از بهر آنک بنای این کار بر عادت و عرفت سلف است و ایشان چنین کرده‌اند.