استخلاص
معنی کلمه استخلاص در فرهنگ معین
معنی کلمه استخلاص در فرهنگ عمید
۲. آزاد شدن، رهایی.
معنی کلمه استخلاص در فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) رهایی جستن خلاصی طلبیدن ۲ - ( مصدر ) رهانیدن رهاندن خلاص کردن ۳ - خاص خود کردن ویژ. خویش ساختن تصرف : استخلاص بخارا بدست چنگیز . ۴ - ( اسم ) رهایی خلاص . جمع : استخلاصات .
معنی کلمه استخلاص در ویکی واژه
رهایی بخشیدن.
رهایی، خل
استخلاصات.
جملاتی از کاربرد کلمه استخلاص
چاره تسلیم است و بس امّیدِ استخلاص نیست سهل پندارند و محکم در سلاسل مانده ام
شیر گفت: همچنین است، لاجرم تثبت در کار تو بجای آوردیم و در استخلاص تو از این غرقاب عنایت فرمود. جواب گفت: اگر مخرج به رای و رافت ملک اتفاق افتاد تعجیل بکشتن هم بفرمان او بود. شیر فرمود که: تو ندانی که طلب مخلص از ورطه هلاک اگر چه قصدی رفته باشد شایع تر احسانی و فاضل تر امتنانی است؟ شگال گفت: همچنین است، و من بعمرهای دراز شکر کرامات و عواطف نتوانم گزارد، و این عفو و رحمت پس از وعده انکار و عقوبت بر همه نعمتها راجح است.
گرچه باشی در حوادث پای بست صبر کن که امید استخلاص هست
بشریت را بستند ره استخلاص داد از دست خواص
زین کمندم روی استخلاص نیست کز قدم رفتم درین گل تا به دوش
زاغ دم موش بگرفت و روی بمقصد آورد. چون آنجا رسید باخه ایشان را از دور بدید، بترسید و در آب رفت، زاغ موش را آهسته از هوا بزمین نهاد و باخه را آواز داد. بتگ بیرون آمد و تازگیها کرد و پرسید که: از کجا میآیی و حال چیست؟ زاغ قصه خویش از آن لحظت که بر اثر کبوتران رفته بود و حسن عهد موش در استخلاص ایشان مشاهدت کرده،و بدان دالت قواعد الفت میان هردو موکد شده و روزها یکجا بوده، وانگاه عزیمت زیارت او مصمم گردانیده، برو خواند. باخه چون حال موش بشنود و صدق وفا و عزیمت زیارت او مصمم گردانیده، برو خواند. باخه چون حال موش بشنود و صدق وفا و کمال مروت او بشناخت ترحیبی هرچه بسزاتر واجب دید و گفت: سعادت بخت ما کمال مروت او بشناخت ترحیبی هرچه بسزاتر واجب دید و گفت: سعادت بخت ما ترا بدین ناحیت رسانیدو آن را بمکارم ذات و محاسن صفات تو آراسته گردانید
آئینه: عبارت از هر مظهر، خواه علمی و خواه ذهنی خارجی. پیر مغان: کنایه از حضرت مولانا علیؑاست و به طریق استعاره بر شیخ راهنما استعمال میکنند. بزم اشارت به مجلس خاص اهل حق است. تجلی: نور مکاشفه است که بر دل عارف متجلی میشود و آن بر چهار قسم است: اول تجلی صوری دویم تجلی نوری سیوم تجلی معنوی چهارم تجلی ذوقی و این تجلیات واقع میشود به حسب استعداد متجلی فیه. چنانکه جناب موسی را از صورت درخت و حضرت امام جعفرؑرا از صورت کلام. ترسا و ترسابچه: مرد روحانی را گویند که از صفات ذمیمهٔ نفس رذیله، استخلاص یافته باشد. صاحب گلشن گوید: ز ترسایی غرض تجرید دیدم. تمکین و تلوین: از عبارات این طایفه است. تمکین، صفت اهل حقایق و تلوین صفت ارباب احوال است و جناب شیخ محی الدین گفته که تلویندر نزد من از تمکین اولی است و تمکین نزد ما تمکین در تلوین است.
صیاد پیش آمد و، جال بازکشید و، حبه بینداخت و، در کمین نشست. ساعتی بود، قومی کبوتران برسیدند، و سر ایشان کبوتری بود که او را مُطَوَّقه گفتندی، و در طاعت و مطاوعت او روزگار گذاشتندی. چندان که دانه بدیدند غافلوار فرود آمدند و جمله در دام افتادند. و صیاد شادمان گشت و گُرازان به تگ ایستاد. تا ایشان را در ضبط آرد. و کبوتران اضطرابی میکردند و هریک خود را میکوشید. مطوقه گفت: جای مجادله نیست، چنان باید که همگنان استخلاص یاران را مهمتر از تخلص خود شناسند. و حالی صواب آن باشد که جمله به طریقِ تعاون قوتی کنید تا دام از جای برگیریم که رهایش ما در آن است. کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت و صیاد در پی ایشان ایستاد، بر آن امید که آخر درمانند و بیفتند. زاغ با خود اندیشید که: بر اثر ایشان بروم و معلوم گردانم که فرجام کار ایشان چه باشد، که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود، و از تجارب برای دفع حوادث سلاحها توان ساخت.
امید خیر بباید برید و استخلاص ز تشنه یی که چو من بر پی سراب گرفت
چون اتحاد کلمات هر هفت وزیر بر تمهید اسباب خلاص و استخلاص شاهزاده قرار گرفت، یکی از آن هفت که ماه فطنت و تیر فکرت بود، سیاف را گفت: سیاست شاهزاده در توقف دار تا من به حضرت شاه روم و مصلحتی که روی نموده است، پیش آینه خاطر او بدارم تا مثال بر چه جمله بیرون آید و فرمان چگونه بود.