استبعاد
معنی کلمه استبعاد در فرهنگ معین
معنی کلمه استبعاد در فرهنگ عمید
۲. دوری کردن، دور شدن، دوری.
معنی کلمه استبعاد در فرهنگ فارسی
( مصدر ) دور شمردن بعید دانستن .
معنی کلمه استبعاد در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه استبعاد
جسم اگر خاکست و جان پاکست استبعاد نیست بوتة خاری بود کز گل برومندش کنند
پس اگر به این حالت سکرات مرگ، ایشان را دریابد چه استبعاد دارد که در بعضی از عقاید دینیه شک نمایند؟ و ایشان مانند کسی هستند که در کشتی شکسته نشسته باشد و کشتی او در گرداب افتاده، موجی آن را به موجی دیگر اندازد و غالب این است که چنین کسی غرق می شود.
قطره گر در خود نگنجد جای استبعاد نیست این قدر کمظرفی از یاران دریادل چرا
کامیابی برخلاف بهزاد قادری برآن است که متن نمایش نباید به زبان شکستهٔ لهجهٔ غالب روز ترجمه یا نوشته بشود؛ زیرا در اندک زمانی با دگرگونی ویژگیهای کوتاه مدت زبان ناخوانا و غیرقابل استفاده میشود. او هماهنگکردن زبان با شرایط صحنه را از وظایف کارگردان میداند و استبعادی نمیبیند که نمایشنامهای که خود به پارسی معیار برگردانده در هر شهر به لهجهٔ آنجا اجرا بشود.
یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اخذ «ایّان» من این فاذا شدّدت و زید فیها الالف وضعت موضع متی، ای متی تکون السّاعة؟ و متی یکون البعث؟ یسأله استبعادا و استهزاء و تکذیبا به. قال اللَّه تعالی: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ بکسر الرّاء علی معنی فزع و تحیّر و قرأ نافع بفتح الرّاء من البریق ای شخص بصره عند النّزع و وقوع الهول به حتّی لا یکاد یطرف و قال الکلبی: عند رؤیة جهنّم برق ابصار الکفّار و فی هذا جواب هذا السّائل ای انّما تکون السّاعة اذا برق البصر.
و سبب این صفت خبیثه دو چیز است: یکی جهل و نادانی است، چون جاهل، اعتماد می کند بر جوانی خود و با وجود عهد شباب، مرگ خود را بعید می شمارد و بیچاره مسکین ملاحظه نمی نماید که اگر اهل شهرش را بشمارن صد یک آن پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیری به چنگ گرگ أجل گرفتار گشته اند تا یک نفر پیر می میرد هزار کودک و جوان مرده و یا تکیه بر صحت مزاج و قوت طبیعت خود می نماید و دور می داند که فجئه مرگ، گریبان او را بگیرد و غافل می شود از اینکه مرگ مفاجات چه استبعاد دارد و بسی ارباب بمزاج قوی که به مفاجات از دنیا رفتند گو مرگ مفاجات بعید باشد اما بیماری مفاجات که بعید نیست، و هر مرضی ناگاه عارض می شود و چون مرض بر بدن رسید، مرگ استبعاد ندارد.
پیش سجادهنشینان خبر از باده مگوی زاهد و ترک ریا غایت استبعاد است
و اگر صفتی که خود را به آن بزرگ می شمارد همچنین داند که خدا به او کرامت فرموده است و لیکن چنین داند که حقی بر خدا دارد که باید این نعمت و کمال را به او بدهد، و مرتبه ای از برای خود در پیش خدا ثابت داند و استبعاد کند که خدا سلب این نعمت را کند و ناخوشی به او برساند و از خدا به جهت عمل خود توقع کرامت داشته باشد، این را «دلال و ناز گویند و این از عجب بدتر است، زیرا که صاحب این صفت عجب را دارد و بالاتر و این مثل آن است که کسی عطائی به دیگری کند پس اگر این عطا در نظر او عظمتی دارد منت بر آن شخص که گرفته است می گذارد و عجب بر این عطا دارد
زمانه، این گر از اهل زمانه میپرسی ز بدگمان ایشان ندارد استبعاد
أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً، استفهام انکار و استبعاد و العامل فیه مضمر تقدیره انبعث؟ ا نرجع؟ اذا متنا و کنا ترابا ذلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ، عن الصدق لا یکون. و لیس المراد بعد الزمان و قیل بعید ای محال هذا کقوله: إِنَّهُ عَلی رَجْعِهِ لَقادِرٌ.
اما این سرور و نشاط از جمله امراض نفسانیه است و آن را ریاء خفی نامند و صاحب آن توقع تعظیم و احترام از آن که مطلع شده دارد و اگر آن شخص تقصیری در احترام او کند در دل خود استبعاد می نماید و اگر نفس این شخص، از مرض خالی می بود و مطلقا شایبه ریا در او نمی بود این سرور از برای او حاصل نمی شد و اطلاع کسی بر عبادت او و عدم اطلاع بر آن، نزد او یکسان می بود و دل خالی از جمیع شوائب ریا آن است که: تفاوتی نزد او نباشد میان آنکه انسانی بر عبادت او مطلع شود یا چارپائی و مادامی که فرق میان این دو بیابد، از توقع تعظیم و احترام خالی نخواهد بود و این توقع اگر چه موجب فساد عمل یا کمی ثواب آن نشود اما نفس را هلاک می کند و اگر آن تعظیم نیز به عمل آید بسا باشد که موجب کمی اجرا گردد.