ازلیت

معنی کلمه ازلیت در لغت نامه دهخدا

ازلیت. [ اَ زَ لی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) دیرینگی. قِدَم. همیشگی. هگرزی. هرگزی.

معنی کلمه ازلیت در فرهنگ معین

(اَ زَ یَّ ) [ ع . ] (مص جع . )دیرینگی ، ازلی بودن .

معنی کلمه ازلیت در فرهنگ عمید

ازلی بودن، دیرینگی، جاودانگی.

معنی کلمه ازلیت در فرهنگ فارسی

ازلی بودن، دیرینگی
( مصدر ) ۱ - دیرینگی قدم همیشگی هرگزی . جاودانی . ۲ - ازلی بودن .

جملاتی از کاربرد کلمه ازلیت

لطف ازلیت پاسبان باد شمشیر تو پاسبان دولت
شیخ الاسلام انصاری رحمه اللَّه بجمله این معانی اشاره کرده است و گفت: نشان حوادث در ازلیت کوم، سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم؟ همه هستیها نیستند در آن اول قیّوم! ای رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم، عارف به نیستی خود زنده است، ای ماجد قیوم! جهان از روز پر و نابینا محروم! ظاهر شدی سخن شدم سخن نماند، پیدا شدی دیده شدم دیده نماند!
و ازل مر مبدع حق را گفتند که ازلیت بابداع ازو پدید آمد و ازلی بدان ازلیت ازلی باشد. و چنانک فعل را بذات خویش قیام نیست، بل پیش از آنک بمفعول رسد‌اندر فاعل باشد بی هیچ فرقی که میان او ومیان فاعل باشد، و سپس از آنک از فاعل پدید آید‌اندر مفعول باشد بی آنک از فاعل هیچ نقصانی شود ببیرون آمدن آن فعل ازو بل آن فعل از فاعل اثری باشد که مفعول بدان مفعول شود و قرار او‌اندر مفعول باشد؛ پس ازلیت کآن ابداع بود از مبدع حق کازلی است اثری بود که چون اثر پدید آمد ازلی بدو ازلی شد. و او‌اندر ازلی قرار گرفت بی آنک او جزوی بود از ازل بل اثری بود ازو سبحانه، همچنانک کتاب از کاتب اثری باشد که کتابت بدان اثر کتاب شود.
این سوالی است که دهریان انگیخته اند مر آن را و خواهند که از ازلیت عالم بدین سوال درست کنند بر مردمانی که به حدث عالم مقرند.
و اما جواب اهل تایید مر این سوالات را آنست که گفتند: میان ازل و ازلیت و ازلی فرق است، چنانک بمثل کسی گوید آهن و آهنی و آهنین، یا گوید خاک و خاکی و خاکین، و هر کسی داند که آهنی‌اندر آهن است. و آهنی میانجیست میان آهن و آهنین، چنانک فعل میانجیست میان فاعل و مفعول، ومفعولی مفعول بدان فعل است کزفاعل بدو رسد.پس همچنین ازلی بدان ازلیت ازلی است کز ازل بدو رسیده است.و ازلی مر عقل را گفتند که با ازلیت ازلی است، و اول موجودات اوست، و علت او بدو متحد است، و علت بقاء جوهر عقل است. و دهر کآن بقاء اوست ‌اندر افق اوست. و گفتند که دهر با عقل مع است یعنی با او برابر‌ست، و چنانک اگر نه باقی نه بقا، اگر نه عقل نه دهر؛ و اگر نیز نه نفس نه حرکت، و اگر نه حرکت نه زمان.
بدینگونه او ازلیت و ابدیت زمانی را در لحظه جلوه‌گر می‌دانسته و «آن» را بی‌پایان بشمار آورده‌است. ما همواره در «آن» زندگی می‌کنیم و «آن» بی‌پایان است.
زن که به چنگ ازلیت به فن راه خطا زد سر هر انجمن
و دلیل بر درستی این قول که گفتیم: مبدع حق مر عقل را نه از چیزی پدید آورده است، آن است که گوییم: آنچه پدید آمدن او از چیزی دیگر باشد معلول باشد، پس واجب آید که آنچه او نه معلول باشد نه از چیزی پدید آمده باشد، و ما درست کردیم که عقل معلول نیست بدانچه مر او را از چیزی تمام شدن نیست، بل که او تمام کننده فاعل کلی است. پس ظاهر کردیم که مبدع حق مر عقل را نه از چیزی پدید آورد. و آنچه از چیزی (دیگر) نباشد، مر او را به چیزی بازگشتن نباشد (به فساد و آنچه او را فساد نباشد) ازلی باشد. پس عقل ازلی است. و اگر کسی گوید: چو همی گویی که مبدع حق مر عقل را پدید آورد، گفته باشی که عقل محدث است، باز چرا (همی) گویی که عقل ازلی است؟ که این دو سخن متناقض اند، جواب ما مر او را آن است که گوییم: درست است سوی خرد که آنچه وجود او از چیزی دیگر است (محدث است و ما ثابت کردیم که وجود عقل از چیزی دیگر نیست، پس از عکس قیاس چو محدث آن باشد که وجود او از چیزی دیگر باشد) ازلی آن باشد که وجود او از چیزی دیگر نباشد. پس اگر روا باشد که آنچه وجود (او) از چیزی دیگر نباشد ازلی نباشد، نیز روا باشد که آنچه وجود او از چیزی دیگر باشد محدث نباشد، و لیکن این چنان باشد که محدث ازلی باشد و ازلی محدث باشد. و اگر این محال است، آنچه (ما) گفتیم حق است. و این غلط مر آن کس ها را اوفتد که روحانیات را زیر زمان گمان برند، و لطایف از زمان برتر است. پس پدید آرنده لطایف را چگونه به زیر زمان شاید گفتن؟ و ظن نادانان چنان است که خدای تعالی (ازلی است و این محال است، از بهر آنکه ازلی آن است که مر او را باز به ازل خوانند و آنچه مر او را باز خوانند به چیزی و نسبت او سوی چیزی باشد خدای نباشد. و ازل اثبات وحدت خدای است که) عقل را همی بدان باز باید خواندن، و ازلیت آن معنی (است) که ازلی را ثبوت بدوست و (آن ابداع است. و آنکه میان ازل) و ازلیت و ازلی فرق نداند کردن، این معنی را اندر نیابد.
باسرار ربوبیت بود، بروز در راز بود، بشب در ناز بود، این که رب العزة گفت: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ نه آن را گفت تا تو صورت آن به بینی و از ان در گذری، لیکن آن را گفت تا تو در ان تفکر کنی و حقایق آن باز جویی و بر رموز و اشارات آن واقف شوی، بدانی که شب خلوتگاه دوستانست، موسم و میعاد آشتی جویانست، وقت نیاز نمودن مریدانست، هنگام راز و ناز عاشقانست. بنده باید که با حق جل جلاله بروز در منزل راز بود، بشب در محمل ناز بود، بروز در نظر صنایع بود، بشب در مشاهده صانع، بروز با خلق در خلق بود، بشب با حق بود در قدم صدق، بروز در کار بود، بشب در خمار بود، بروز راه جوید، بشب راز گوید، تا حق لیل و نهار گزارده بود و از صورت بصفت رسیده بود، و آنچه گفت تعالی و تقدس: الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ آفتاب عنایت فهم کند و ماه معرفت که از برج ازلیت تابد و از مطلع قربت برآید و بر سینه دوستان تابد. آفتاب و ماه صورت زینت آسمان است که می‌فرماید جل جلاله: زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ آفتاب عنایت و ماه معرفت زینت دلهای مؤمنان است که میگوید: وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ ماه در آسمان گاه گاه بمیغ پوشیده شود لکن باطل نگردد، اشارت است که معصیت گاه گاه معرفت را بپوشد لکن هرگز باطل نکند.
در این‌جا به نقل از فردریک انگلس باید اضافه کنیم که مادی بودن جهان و ازلیت و ابدیت آن را با چند کلمهٔ سحرآمیز نمی‌توان ثابت کرد بلکه تکامل طولانی و پرپیچ‌وخم فلسفه و علوم طبیعی طی قرون متمادی آن را مدلل می‌سازد.
دریغا مگر مقاتل- رحمة اللّه علیه- از بهر این معنی گفت که «مِنْ أمرِ ربّی» یعنی «مِنْ نُورِ رَبّی». دریغا مگر امام ابوبکر قحطبی از اینجا گفت: «الروح لایَدْخُلُ تَحْتَ ذُلِّ کُنْ» گفت: روح در «ذُلّکن» نیاید؛ چون در «کُنْ فکانَ» نباشد از عالم آفریده نباشد از عالم آفریدگار باشد، نعت قدم و ازلیت دارد. دریغا امر چون فرماینده و پدید‌کنندهٔ اشیا و مخلوقات آمد و روح از جملهٔ امر باشد: پس آمر باشد نه مأمور، فاعل باشد نه مفعول، قاهر باشد نه مقهور. از برای خدا که این خبر را نیز گوش‌دار که عبداللّه بن عمر روایت می‬‌کند که مصطفی- علیه‌السّلام- می‬‌گوید که ملایکه گفتند: بارخدایا بنی‌آدم را مسکن و وطن کردی که در دنیا می‬‌خورند و می‌‬آشامند، چون دنیا نصیب ایشان کردی آخرت را سرای ما گردان «فَأَوْحی اللّهُ- تعالی- إِلَیْهُم: إنّی لاأفْعَلُ ولاأجْعَلُ مَنْ خَلَقْتُ بِیَدی کَمَنْ قُلْتُ لَهُ کُنْ فَکان» گفت: ای فریشتگان! آن کس که او را به ید قدرت خویش پدید کرده باشم چنان نباشد که آنکس که گفته باشم: وجود او را که بباش آنگاه بباشد یعنی که «خَلَقْتُ بِیَدی» مخلوقات «بِیَداللّه» چنان نباشد که مخلوق «فِعْلُ اللّه وصُنْعُ اللّه».
می‌توان برابرهای زیر را برای بیانِ این معنی در نظر داشت: «ابدیت»، «ازلیت»، «جاودانی»، «جاودانگی»، «بی‌پایانی»، «پایندگی»، «سرمدیّت»، «دیرینگی»، «همیشگی».
نز لب لعلش دم ازلیت و لعل نی جواب لن ترانی گفته شد