از سر نو
معنی کلمه از سر نو در ویکی واژه
از نو
بار دیگر
جملاتی از کاربرد کلمه از سر نو
پیش آن آفتاب از سر نو پست گردی برای یک پرتو
از سر نوک سنان شد پر زنان جعفر طیار در باغ جنان
بحمدالله که صحت داد ایزد پادشاهی را برآورد از سر نو بر سپهر حسن ماهی را
از سر نو باز مسلمان شدم آنچه گذشته است پشیمان شدم
به هواست برق امشب بطلب پریّ و بالی قدمی بساز از سر نو گرت مجالی
حبابش از سر نوح است و موجش ازدم تیغ برون میار سراز بحر بیکران فراق
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ آن روز که آن دابه از زمین برآید دوست از دشمن پیدا شود و آشنا و بیگانه از هم جدا شود یکی را قهر جلال ازلی فرو گیرد و داغ نومیدی بر پیشانی وی نهند. آنت فضیحت و رسوایی و مصیبت جدایی که درخت نومیدی ببرآید و اشخاص بیزاری بدرآید از هدم عدل گرد نبایست برآید. از سر نومیدی و درد واماندگی گوید:
فراز سر نور سره ظلمات عدم بود درون دل ظلمات عدم آب بقا بود
زلف افشاندی و بردی همه ایمان به گرو کفر را سلسله جنبید دگر از سر نو
از سر نو بر سر ارباب دین غم قرین باز آمد اربعین