معنی کلمه ارقم در لغت نامه دهخدا
شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی
از بیم شود موی بر او افعی ارقم.فرخی.مبارزان را گردد در آن زمین از بیم
بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم.فرخی.خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس
کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس.خاقانی.با لطف کفش گرفت تریاق
چون چشم گوزن ، کام ارقم.خاقانی.عقرب ندانم امادارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر.خاقانی.صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
زان چاشنی که در بن دندان ارقم است.ظهیر فاریابی.خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا
ز باد رمح تو افعی ، ز بیم تیغ تو ارقم.امامی هروی.
ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) حیّی است از تغلب. ( منتهی الأرب ).
ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن ابی الارقم عبدمناف بن اسدبن عبداﷲ عمربن مخزوم. صحابی رفیعالشأن. فقط شش تن از صحابه بر او در اسلام آوردن سبقت گرفته بودند. سرای او به مکه ( ( دارالأسلام ) ) خوانده میشد و رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم در آنجا مردم را به اسلام دعوت میفرمود و عمربن الخطاب هم بدانجا اسلام آورد و ارقم در همه مشاهد با رسول اکرم ( ص ) حاضر بود و به مدینه درگذشت. ( اعلام زرکلی ). وی در سنه هفتم و بقولی پس از ده سال ، اسلام آورد. ( امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 1 ).
ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن عبدمناف بن عبداﷲ. رجوع به ارقم بن ابی الارقم شود.
ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ابن هاشم بن عبدالمطلب بن عبدمناف. پدر شفا و او مادر سایب و او جدّ ابوعبداﷲ محمدبن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافعبن السایب است. ( حبط ج 1 ص 288 ).
ارقم. [ اَ ق َ ] ( اِخ ) ( سناءالدّین... فارسی ) ( امیر ) برادر اتابک دکله که ممالک فارس در تحت تصرف و فرمان او بود و از حدّ مکران تا ساحل عمان در ضبط و امکان او. او را ابیات است از آن جمله :