معنی کلمه ار در لغت نامه دهخدا
آر. ( ع اِ ) عار و ننگ.
ار. [ اَ ] ( حرف ربط ) مخفف اگر، حرف شرط. وقتی که. هرگاه :
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربه بر همه
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.ابوالقاسم مهرانی ( از فرهنگ اسدی ).ای لک ار ناز خواهی و نعمت
گرد درگاه او کنی لک و پک.رودکی.ار خوری از خورده بگساردت رنج
ور دهی مینو فرازآردت گنج.رودکی.تن خِنگ بیدارچه باشد سپید
بتری و نرمی نباشد چو بید.رودکی.بدشت ار بشمشیر بگذاردم
از آن به که ماهی بیوباردم.رودکی.کسی کاندر آبست و آب آشناست
از آب ار چو آتش بترسد سزاست.ابوشکور.میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.ابوشکور.درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.ابوشکور.بجاماسپ گفت ار چنین است کار
بهنگام رفتن سوی کارزار.دقیقی.صورت خشمت ار ز هیبت خویش
ذرّه ای را بخاک بنماید
خاک دریا شود بسوزد آب
بفسرد آفتاب بشخاید.دقیقی.بدرد ار بمثل آهنین بود هم لخت.کسائی.بخانه درآی ار جهان تنگ شد
همه کار بی برگ و بی رنگ شد.فردوسی.بدو گفت ار ایدونکه پیدا شوی
بگردی از این تنبل و جادوی.فردوسی.ز کار وی ار خون خروشی رواست
که ناپارسائی بر او پادشاست.فردوسی.بدو گفت شاه ار به مردی رسد
نباید که بیند ورا چشم بد.فردوسی.مرا دخل و خورد ار برابر بدی
زمانه مرا چون برادر بدی.فردوسی.بچشم همتش ار سوی آسمان نگری
یکی مغاک نماید سیاه و ژرف چو چاه.فرخی.