احولی

معنی کلمه احولی در لغت نامه دهخدا

احولی. [ اَ وَ] ( حامص ) حَوَل. کژچشمی. دوبینی. لوچی :
گر کسی گوید که همتای تو دیدم سیدی
هم ترا دیده بود و آن دیده دارد احولی.زوزنی.

معنی کلمه احولی در فرهنگ فارسی

لوچی

جملاتی از کاربرد کلمه احولی

از تأهل تنگدستان را، حذر کردن خطاست می‌شود رزق نظر افزون، ز فیض احولی
پیرزن در حال گفت ای بوعلی از کجا آوردی آخر احولی
مر مرا اصل و غذا لاحول بود نور لاحولی که پیش از قول بود
معنی عالم و آدم بجز او نیست ولیک اختلاف صور از احولی دیده ماست
ما همه یک کاملیم از چه چنین احولیم خوار چرا بنگرد سوی فقیران غنی
نقش هرکس مکرر است اینجا آگهی چشم احولی دارد
از دو چشم راست بین هرگز نخیزد کبر و شرک شرک مرد از احولی دان کبر مرد از اعوری
دیوت از ره برد لاحولیت نیست وز مسلمانی بجز قولیت نیست
تحقیق را به ظاهر و مظهر چه نسبت است افسون احولی‌ست ‌که آیینه دیده‌اند
ایدل آخر بگذر ای غیر خدا احولی باشی چو بینی غیر را