احنف

معنی کلمه احنف در لغت نامه دهخدا

احنف. [ اَ ن َ ] ( ع ص ) کج پای. کژپای. آنکه پای کژ دارد چنانکه نرانگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. آنکه هردو انگشت سترگ او بسوی انسی چسبیده باشد. ( زوزنی ). آنکه درسینه قدم وی کژی بود. کسی که در پای کژی دارد و میل کنان رود. آنکه بر پشت قدم از طرف انگشت خرد راه رود. آنکه بر پشت پای رود. ( زوزنی ). آنکه بر کناره وحشی پای رود: من الملوک الیونان الاسکندر کان احنف. ( صبح الاعشی ). مؤنث : حَنْفاء. ( مهذب الاسماء ). ج ، حنف.
- احنف گردانیدن ؛ تحنیف. ( تاج المصادر بیهقی ).
احنف. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) از اعلام است و گروهی از محدثین به این لقب ملقب بوده اند. ( سمعانی ).
احنف. [ اَ ن َ ] ( اِخ ) ابن قیس معاویةبن حصین بن عبادةبن نزال بن منقربن عبیدبن الحارث بن عمروبن کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم التمیمی. نام او ضحاک و بقولی صخر و کنیت او ابوبحر است و بردباری و حلم را در عرب و فارس بدو مثل زنند و احلم من الأحنف گویند و عبدالواسع جبلی راست :
بحلم ارچند مذکور است احنف هرکه حلمت را
بداندزو غریب آید که وهم اندر خبر بندد.
و هم او گوید:
آن مهتر عالی محل رایش چو شمس اندر حمل
در حلم چون احنف مثل در جود از حاتم بدل.
و سوزنی گوید:
احنف قیس بحلم و بسخا حاتم طی
بی شریک و تو به از حاتمی و از احنف.
و ابوالفضل بیهقی گوید: نصر احمد، احنف قیس دیگر شده بود.
وی از سادات تابعین است و درک زمان رسول اﷲ علیه و علی آله و اصحابه کرد،لکن توفیق صحابت نیافت. و در بعض فتوحات از جمله فتح قاسان و تیمره حاضر بود. و در فتوح طبس و هرات و مرو شاهجان و بعض حدود طخارستان نیز حضور داشت. حافظ ابونعیم ذکر او آورده و ابن قتیبة در کتاب المعارف گوید: آنگاه که پیامبر صلی اﷲ علیه و سلم بنوتمیم را بدین دعوت فرمود و آنان از قبول مسلمانی سرباز میزدند احنف گفت : او شما را بمکارم اخلاق میخواند و از ذمائم و ملائم آن نهی میکند از گرویدن بدو شما را چه زیان باشد و بنوتمیم اسلام آوردند و احنف نیز مسلمانی گرفت و چون زمان عمر ببود نزد خلیفه آمد. احنف از اجله تابعین و اکابر آنان و سید قوم خویش و موصوف بعقل و دهاء و علم و حلم است. و از عمر و عثمان و علی روایت کند و حسن بصری و روات بصره از وی روایت آرند و در وقعه صفین در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود و بجنگ جمل بهیچیک از دو فریق نپیوست و هم بروزگار آن حضرت ریاست تمیم بصره با وی بود. و بروزگار عمر و عثمان در پاره ای از حروب خراسان انبازی کرد و چون کار خلافت بر معاویه قرارگرفت روزی بمجلس معاویه درآمد و معاویه بدو گفت : ای ابوبحر هیچگاه یاد روز صفین نکنم که سوزشی در دل خویش نیابم. احنف گفت : ای معاویه سوگند با خدای آن دلها که دشمنانگی تو در آن بود هنوز در سینه های ما و آن شمشیرها که با تو بمقاتله درآمدیم در نیامهای خویش است و اگر تو به مقدار میان انگشت ابهام و سبابه به جنگ نزدیک شوی بدستی پیش شویم و اگر تو روان بسوی حرب گرائی ما دوان و شتابان بدانجانب گرائیم و برخاست و بیرون شد و در این وقت خواهر معاویه از پس پرده گفتار احنف گوش میداشت و پرسید: ای امیرمؤمنان این چه کس بود که تهدید و توعید کرد؟ معاویه گفت : این آنکس است که چون خشم آرد صد هزار تن از بنی تمیم بی آنکه سبب خشم او دانند خشم آرند. و در روایت آمده است : بدانروز که معاویه پسر خویش یزید را بولایت عهد منصوب داشت او را بقبه سرخ بنشانده بودند و مردمان می آمدند وپس از سلام گفتن بمعاویه بجانب یزید متوجه گردیدند. از جمله مردی بیامد و بمعاویه سلام گفت و بسوی یزید رفت و تهنیت کرد و باز زی معاویه شد و گفت : یا امیرالمؤمنین اگر او را متولی امور مسلمین نکردتی کار بر مسلمانان تباه کرده بودی و احنف بن قیس نشسته بود و معاویه روی با وی کرد و گفت : یا ابوبحر چون است که توهیچ نگوئی ؟ گفت : دروغ نیارم گفتن ترس خدای تعالی را و راست ندانم گفتن بیم شما را. و چون بیرون شدند آن چاپلوس احنف را گفت : من دانم که او و پسرش بدترین خلق خدایند لیکن آنان این اموال در خانه ها کرده و بر آن قفل و بند نهاده اند و کلید آن جز این سخنان که گفتم نباشد. احنف گفت : خاموش ! سزد که مرد دوروی و منافق نزد خدای تعالی وجیه نبود. هشام بن عقبة برادر ذوالرمه شاعر مشهور گوید: وقتی نزد احنف بودم و قومی در امر قتلی حکومت بدو برداشته بودند او باولیاء دم گفت :چه خواهید؟ گفتند: قصاص یا دو دیه. و او گفت : فرمان شما راست و چون ایشان بیارامیدند گفت : من به حکومت شما رضا دادم جز اینکه گویم خدای عزوجل یک دیت فرمودو پیامبر او صلی اﷲ علیه و آله نیز بدیه واحده قضا راند و شمایان اکنون دو دیت طلبید و امروز شما خونخواهانید و توانید دو دیت خواستن لیکن بیندیشید از روزی که شما بخون گرفتگان باشید و خواهند با سنت نهاده ٔشما با شما معاملت کنند و آنان چون سخن او بشنیدند بیک دیت بسنده کردند. و او میگفت : من حلم از قیس بن عاصم منقری آموختم چنانکه روزی بمجلس وی بودم و او برسر پای نشسته و دستها بر دو زانو گرده کرده بود و سخن میراند ناگاهان پسر او را کشته و قاتل را که برادرزاده وی بود بسته پیش آوردند و گفتند: او پسر تو را بکشت. قیس دستهای گره کرده خویش نگشود و دنبال سخن طرح شده رها نکرد و آنرا بپایان برد و سپس گفت : پسر دیگر من فلان را بخوانید و او حاضر آمد. گفت : برخیزدست پسرعم خود بگشای و برادر خویش بخاک سپار و صد ناقه مادرِ کشته را بر، چه او از خاندان ما نیست و باشد که این دیت او را تسلیتی بخشد و پس برپای چپ تکیه کرد و گفت :

معنی کلمه احنف در فرهنگ معین

(اَ نَ ) [ ع . ] (ص . ) انسان یا حیوانی که پایش کج باشد.

معنی کلمه احنف در فرهنگ فارسی

کج پا، مردی که پایش کج باشد
وی از کبار مشایخ همدانست

معنی کلمه احنف در فرهنگ اسم ها

اسم: احنف (پسر) (عربی) (تلفظ: ahnaf) (فارسی: احنف) (انگلیسی: ahnaf)
معنی: کسی که در دین پایدارتر است، ( اَعلام ) احنف ابن قیس: [قرن اول هجری] از سرداران عرب که در فتح بخشهایی از ایران شرکت داشت، در جنگ صفّین از حضرت علی ( ع ) هواداری کرد

معنی کلمه احنف در ویکی واژه

انسان یا حیوانی که پایش کج باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه احنف

وی از طرف پدر از تیره مره بن عبید و از طرف مادر قبیله باهلی به نام عود بن معن بوده است. احنف قبل از اسلام متولد گردید و احتمالاً پدرش را در سنین کودکی از دست داد. پدرش را قبیله بنی مازن کشتند. احنف از بدو تولد معلولیتی داشت و پاهایش کج بودند. لقب احنف نیز به همین علت به وی داده شده است. او همچنین معلولیتهای دیگری نیز داشته است.
زان ترازو که حلم او سنجم احنف قیس را ورام کنم
بیات، علی (۱۳۷۵). «احنف بن قیس». دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ج. ۷. تهران.
وی افزود: وی را غسل و کفن کردیم و دفن ساختیم. سپس از آن غلام پرسیدیم که وی که بود. گفت: این مرد عباس بن احنف است.
بجنب حلم تو احنف شده سفیه سفیه بپیش جود تو حاتم شده بخیل بخیل
طبق روایت طبری بعد از بهبودی اوضاع، خلیفه (عُمَر) بار دیگر نامه ای به سردارش احنف نوشت و به او دستور داد که پیشروی در مشرق و در مسیر سرزمین تُرکان را متوقف کند و گفت: «از رود جیحون فراتر نروید و به این سوی آن بسنده کنید، اگر شما این کار را انجام دهید، پیروزی برای شما باقی خواهد ماند. من تکرار می‌کنم از رود جیحون عبور نکنید، وگرنه شکست خواهید خورد.»
علی بیات معتقد است، بر خلاف نظر اکثر نویسندگان شیعه که احنف را شیعی و از اصحاب علی می‌دانند، احنف شخصیتی منفعت طلب داشته و بیشتر از آنکه پیرو یک مکتب فکری باشد به مصالح خود می‌اندیشیده است و کناره گیری از جمل، شرکت در صفین، بیعت با معاویه و پیروی از عبیدالله بن زیاد و یاری نکردن حسین، حتی به روایتی بیعت با یزید و پیوستن به آل زبیر بر ضد مختار را دلیلی بر این مدعا می‌داند.
و مجمع از بزرگان بود. یکی ناگاه بر بام نگرید. زنی را بدید. عهد کرد که نیز هرگز بر آسمان ننگرد. و احنف بن قیس چراغ برگرفتی و هر زمان انگشت فرا چراغ داشتی و گفتی فلان روز فلان کار چرا کردی و فلان چیز چرا خوردی؟ اهل حزم چنین بودند که دانسته اند که نفس سرکش است. اگر عقوبت نکنی بر تو غلبه کند و هلاک گرداند. با وی به سیاست بوده اند.
عباس بن احنف (؟ -۸۱۳م) متولد بغداد (نسب:ابوالفضل عباس بن احنف بن أسود بن طلحه یمامی نجدی) شاعر و غزل سرای عرب بود که غزل‌های عاشقانه به سبک آرمانی خلق کرد. او را زیبارو، فصیح زبان، خوش‌گو و مرفه ذکر کرده‌اند. هیچ درهمی نزد خود نمی‌گذاشت.
فرسوده بیانت ورق علم ز بقراط بر بوده روانت سبق حلم ز احنف
با تو در علم و خرد آصف نباشد کاردان با تو در حلم‌ و وقار احنف نباشد بردبار
مجمد بن جریر طبری می‌گوید، احنف بن قیس (سردار مسلمانان) پس از فتح شمال شرق ایران، در موقعیتی که احتمال رویارویی با تُرکان وجود داشت به لشگریانش گفت که نمی‌خواهد با تُرکان بجنگد مگر اینکه جنگ اجتناب ناپذیر شود. او اشاره کرد که خلیفه دوم (عُمَر) توصیه نموده که از جیحون عبور نکنند و وارد سرزمین‌های تُرکان نشوند.
ای به هنگام حلم صد احنف وی به هنگام حرب صد بیژن
قبیله بنی تمیم درجا پاسخ مثبت به دعوت محمد ندادند و احنف باعث و بانی گرویدن تمیمیان به اسلام بود. ابن عبدالبر به خاطر این که احنف در زمان محمد زندگی کرده، وی را در زمره اصحاب به شمار می‌آورد، حال آنکه اکثر مورخین وی را به خاطر اینکه با محمد دیدار نداشته، وی را جزو تابعین می‌دانند. او لیاقت خود را به عمر نشان داد و از اولین ساکنان بصره بود که سخنگو و رهبر قبیله بنی تمیم گردید و از نخبگان فکری، مذهبی و سیاسی شهر بصره محسوب می‌گشت.
در هوش چون ایاسی در حلم همچو احنف آگه ز راز توریة دانا ز رمز مصحف
احنف گرچه در جنگ جمل موضع بی‌طرفی اختیار کرده بود، اما در سال بعد برای علی در جنگ صفین جنگید. از آن به بعد، احنف خود را درگیر امور سیاسی محلی کرد، اما بنی امیه که از نفوذ وی آگاه بودند، در مشکلات سیاسی با وی مشورت می‌نمودند و این باعث شد که وی در مسئله جانشینی معاویه نیز اظهار نظر کند.
وی تحت امر ابوموسی اشعری در سالهای ۲۳ هجری/۶۴۴ میلادی و ۲۹ هجری/۵۰–۶۴۹ میلادی در فتح شهرهای قم، کاشان و اصفهان حضور برجسته داشت. پس از آن از فرماندهان ارشد عبدالله بن عامر گشت و تحت فرمان وی شهرهای قهستان، هرات، مرو، مروالروذ و نواحی دیگر را گشود. در نزدیکی مرو الروذ بناهایی به نام قصر احنف و رستاق احنف نیز وجود دارد. او همچنین سپاه خود را به طرف دشتهای طخارستان برد تا از مقاومتهای یزدگرد سوم در مقابل مسلمانان جلوگیری کند. وی مدتی والی خراسان بود و پس از آن دوباره به بصره بازگشت و به عنوان رهبر بنی تمیم نقشهای سیاسی مهمی داشت.
یکی احنف قیس را دشنام همی داد و با وی همی رفت و وی خاموش، چون به نزدیک قبیله خویش رسید بایستاد و گفت، «اگر باقی مانده است این جایگاه بگوی که اگر قوم من بشنوند تو را برنجانند».
احنفش گفتا تو گر گوئی دهم من یکی باتو نگویم این بهم
نخستین حملهٔ مسلمانان به بلخ در سال ۶۵۲ م. (۳۲ ه‍.ق) به سرکردگی احنف بن قیس بود. در سال ۴۳ ه‍.ق دوباره بتصرف مسلمانان درآمد ولی در زمان قتیبة بن مسلم (متوفی بسال ۹۶ ه‍.ق) بود که کاملاً مغلوب آنان شد. در دورهٔ اعراب، یعنی در قرون وسطی، بلخ همراه با هرات، نیشابور و مرو یکی از چهار قسمت (چهار ربع) خراسان بود.