احری

معنی کلمه احری در لغت نامه دهخدا

احری. [ اَ را ] ( ع ن تف ) سزاوارتر. الیق. اجدر. ارآی. شایسته تر. درخورتر. بسزاتر. اولی. احق. اصلح. اقمن : تا بر وجه اولی و احری ادا کرده آید. ( چهارمقاله ).

معنی کلمه احری در فرهنگ معین

( اَ را ) [ ع . ] (ص تف . ) سزاوارتر، شایسته تر، اولی ، اصلح ، درخورتر، بسزاتر.

معنی کلمه احری در فرهنگ عمید

سزاوارتر، شایسته تر، درخورتر.

معنی کلمه احری در فرهنگ فارسی

( صفت ) سزاوارتر شایستهتر اولی اصلح در خورتر بسزاتر.

معنی کلمه احری در ویکی واژه

سزاوارتر، شایسته تر، اولی، اصلح، درخورتر، بسزا

جملاتی از کاربرد کلمه احری

ای قمران آسمان، زو ببرید رنگ رو وی ملکان بابلی زو شنوید ساحری
عجب تر آنکه سر کلک تو بگاه بیان همی نماید در ساحری ید بیضا
عموم مورخان سهروردی را آگاه به علوم غریبه معرفی کرده‌اند. شمس‌الدین شهرزوری نیز او را صاحب کرامت و آگاه به علم کیمیا معرفی کرده. یکی از دلایل قتل او نیز این بود که به وی نسبت ساحری می‌دادند.
هم دلبری خلخ در طره افکنی هم ساحری بابل در عبهر افکنی
سحر چرا حرام شد ز آنک به عهد حسن تو حیف بود که هر خسی لاف زند ز ساحری
کنم شکر ایزد، که چون سامری نیم رهزن مردم از ساحری
من دو صد ساحری کنم بمقال من بسی جادوئی کنم بسخن
می نمایم ز ساحری برهان گرچه ناسودمند برهانیست
سرّ القا ما، عصای کلک من روشن کند معجزش چون باز مالد کعبتین ساحری
شمایل شکنی و بی علاقگی وی به اصول و نمادگرایی جادوی آیینی و رویگردانی وی از اخلاقیات و استفاده خلاقانه اش از سیگیل پردازی، اسلوب شخصی وی را در جادو متمایز می‌کند. اسلوبی که دوستان او و کنت گرانت آن را «زوس کیا کالتوس» نامیدند. اسپیر بعدها می‌گوید اکثر آموخته‌هایش از زنی به نام «خانم پترسون»، از نوادگان ساحرین «دهکده سالم»، بوده‌است. کتاب «کانون حیات» وی شامل ترسیم‌هایی از این زن می‌باشد. وی همچنین از روح راهنمایی به نام «عقاب سیاه» نام برده‌است که اکثراً به شکل یک مرد سرخ‌پوست به نظر می‌رسد.
من سخندانم نه شعر و شاعری کار من است موسی جانم که سحر و ساحری عار من است
چون (سحاب) امروز در شیرین زبانی میکنم ادعای ساحری او دعوی اعجاز من