ابلهی. [ اَ ل َ ] ( حامص ) بلاهت. حماقت. رعونت. رعنائی. حمق. تناوک. غمری. خویلگی. سرسبکی. ساده لوحی. گولی. کم خردی. نادانی. سلیم دلی : ز بهر کسان رنج بر تن نهی ز کم دانشی باشد و ابلهی.فردوسی.نبیره که جنگ آورد با نیا هم از ابلهی است و کانائیا .فردوسی.ندارم از این کار هیچ آگهی سخن هر چه گویم بود ز ابلهی.فردوسی.پر از خشم بهرام گفتش چنین شما راست آئین بتوران زمین که بی خواهش من سر اندرنهی براه ، این نباشد مگر ابلهی.فردوسی.وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد، برهان... غباوت خویش نموده باشد و حجت ابلهی... کرده. ( کلیله و دمنه ).
بلاهت حماقت سر سبکی ساده لوحی گولی کم خردی نادانی سلیم دلی .
معنی کلمه ابلهی در ویکی واژه
بلاهت، ساده لوحی، کم خردی، نادانی.
جملاتی از کاربرد کلمه ابلهی
وانچه بنمودنش به شرع رواست یکدمش ز ابلهی برهنه نخواست
راه لذت از درون دان نه از برون ابلهی دان جستن قصر و حصون
لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود برداشتن به گفتهٔ بیهوده خروس
ز عقل و دانشت کاری نیاید برو هم ابلهی کن کابلهی به
ای سید کتب خانه برآشفتی تا ابلهی و بیخودی و خفتی
دامن او را گرفتن ابلهی است سینهٔ او از دل روشن تهی است
گفتم که نمینهی رخی بر رخ من گفتا برو ابلهی مکن پیل آمد
کتاب داستان رویارویی شخصیتهای جوان طبقه مرفه روسیه است که از سر عشق یا غرور درگیر عواطف و فشارهای روحی میشوند و در تلاشند موقعیت خود را مستحکم کنند. در این میان پرنس میشکین به عنوان شخصیتی معرفی میشود که ذاتاً سادهدل است و به هر کس اعتماد میکند؛ به اضافه اینکه اقامت طولانیاش در آسایشگاه سوییسی باعث بیتجربگی کامل او در زندگی شده است. به هیمن دلیل همه او را ابتدا ابلهی میشمارند اما احترام همه را به خود جلب میکند.
خود نکردم گنه و گر کردم از سر ابلهی و خود رایی
رفت یک روز ابلهی نادان پیش خواجه محمد کُجُجان
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست ابلهی کو واله و حیران هوست