ابتسام

معنی کلمه ابتسام در لغت نامه دهخدا

ابتسام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نرم خندیدن. دندان سپید کردن. لبخند. لب خنده زدن. تبسم. لب خنده. شکرخند. شکرخنده.

معنی کلمه ابتسام در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) لبخند زدن ، تبسم کردن . ۲ - (اِمص . ) شکرخند، لبخنده .

معنی کلمه ابتسام در فرهنگ عمید

۱. تبسم کردن، لبخند زدن.
۲. شکفتن.

معنی کلمه ابتسام در فرهنگ فارسی

تبسم کردن، لبخندزدن، شکفتن
۱- ( مصدر ) لبخند زدن شکر خنده زدن تبسم کردن . ۲ - ( اسم ) لب خنده شکر خنده شکر خند .
نرم خندیدن تبسم

معنی کلمه ابتسام در فرهنگ اسم ها

اسم: ابتسام (دختر) (عربی) (تلفظ: ebtesām) (فارسی: اِبتسام) (انگلیسی: ebtesam)
معنی: تبسم، لبخند زدن، تبسم کردن، لب خند

معنی کلمه ابتسام در ویکی واژه

لبخند زدن، تبسم کردن.
شکرخند، لبخنده.

جملاتی از کاربرد کلمه ابتسام

اسقیانی و هدیر الرعدقد ابکی الغماما و شفاه الزهر تفتر من‌الضحک ابتساما
لقد حسنت بک الاوقات حتی کانک فی فم الزمن ابتسام
پیش لفظ تو شکر شیرینی خود عرضه کرد عقل از این رو میکند چون پسته در لب ابتسام
چون بر آن مائده موعود کالحلق المسرود بنشستیم و عقدهای احترام از گردن احتشام با نبساط و ابتسام بگسستیم، قوبت آنکه آفتاب منور از چرخ مدور از گریبان مشرق بدامن مغرب رسید و کحال شب سرمه ظلام در چشم روز کشید و مشک تاتار در عذار نهار دمید، حالت روز متغیر گشت و ردای صبح متقیر.
گلزار را بر گویی معشوق و عاشقند کاین تا بگرید آن دگر آید در ابتسام
اشک خونین بارد از دل چون صراحی دشمنت هر کجا تیغت کند در لب چو ساغر ابتسام
دهان غنچه بدرد نسیم باد صبا لبان لعل تو وقتی که ابتسام کنند
فلا یغررکم طول ابتسامی فقولی مضحک و الفعل مبکی
ابتسام بغلانی (زادهٔ ۸ شهریور ۱۳۵۴) بازیگر ایرانی است.
هر تنی از خوشدلی چون شاخ گل در اهتزاز هر لبی از خرّمی چون جام مل در ابتسام
زشرم غنچه آن لب بخویش میخندند ببوستان همه گلها گر ابتسام کنند