آیینه دار

معنی کلمه آیینه دار در لغت نامه دهخدا

( آیینه دار ) آیینه دار. [ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) آینه دار :
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست.حافظ.دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست.حافظ.|| سرتراش. گرّای. سلمانی. حجّام. فصّاد.

معنی کلمه آیینه دار در فرهنگ معین

( آیینه دار ) ( ~. ) (ص مر. ) ۱ - کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند. ۲ - سلمانی ، آرایشگر.

معنی کلمه آیینه دار در فرهنگ فارسی

( آیینه دار ) ( اسم صفت ) ۱ - آنکه آیینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن را در آن بینند . ۲ - سر تراش سلمانی گرای دلاک حجام .

معنی کلمه آیینه دار در ویکی واژه

کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند.
سلمانی، آرایشگر.

جملاتی از کاربرد کلمه آیینه دار

صنع را مشاطه کل علم را آیینه دار در بر و پهلوی آدم دیده حوا را جنین
جان که صافی شدست در قالب جز که آیینه دار جانان نیست
اگر نه عاشق رخسار خویشی چرا دایم به کف آیینه داری
زهی عذار تو آیینه دار حیرانی عرق به روی تو واله چو چشم قربانی
آیینه دار سرو و گل و یاسمن شود پهلو کند کسی که چو آب روان به خاک
هوا، معنبر بوی است و باد مشک آیین زمین منقش چهر است و آب آیینه دار
از دل مپیچ روی که شکرشکن نشد هر طوطیی که پشت برآیینه دار کرد
تا سپهر کبود سیارست سینه آیینه دار زنگارست
تو بچشم خویشتن بس خوب رویی لیک باش تا شود در پیش رویت دست مرگ آیینه دار
در چشم عیبجویان ظلمت همیشه فرش است ز آیینه پشت بیند آیینه دار مردم