آگنده

معنی کلمه آگنده در لغت نامه دهخدا

( آگنده ) آگنده. [ گ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) رجوع به آکنده شود.

معنی کلمه آگنده در فرهنگ فارسی

( آگنده ) ( اسم ) ۱ - انباشته پر مملو ممتلی . ۲ - حشو در نهاده . ۳ - نهان کرده پوشیده مخفی . ۴ - مدفون دفین در خاک فرو برده . ۵ - نگار کرده ملون منقش . ۶ - مغزدار میان پر. ۷ - سخت فربه با گوشتی سخت پیچیده .

معنی کلمه آگنده در ویکی واژه

پر شده یا لبریز شده از چیزی بویژه کینه و دشمنی در دل. دو خونی همان با سپاهی گران/ برفتند آگنده از کین سران «فردوسی»
مترادف گند زدن کسی یا طایفه‌ای در زبان فارسی؛ ترجیحاً در این کلمه گند فردی از قوم «آ» که شاید قوم عا یا عاد باشد. عا گَندهِ. گند عا.

جملاتی از کاربرد کلمه آگنده

خرد جوید آگنده راز جهان که چشم سر ما نبیند نهان
تو خوانی که ایدر مرا بنده باش به خواری به مهر من آگنده باش
یکی اسپ آسودهٔ تیزرو جهنده یکی بود آگنده خو
سپه را ز دریا پراگنده کرد ز تاراج گنج خود آگنده کرد
من او را بسان یکی بنده‌ام به مهرش روان و دل آگنده‌ام
و خبر رسید که حاجب بزرگ، علی باسفزار رسید با پیل و خزانه و لشکر هند و بنه‌ها . سخت شادمانه شدند؛ و چنان شنودم که بهیچ‌گونه باور نداشته بودند که علی بهرات آید. و معتمدان میفرستادند پذیره وی دمادم‌ با هر یکی نولطفی‌ و نوعی از نواخت و دل‌گرمی. و برادرش، منگیتراک حاجب می‌نبشت و میگفت: زودتر بباید آمد که کارها بر مراد است. و روز چهار شنبه سوم ماه ذی القعده‌ این سال دررسید سخت پگاه‌ با غلامی بیست، و بنه و موکب از وی بر پنج و شش فرسنگ، و سخت تاریک بود، از راه بدرگاه آمد و در دهلیز سرای پیشین عدنانی بنشست. و از این سرای گذشته‌، سرای دیگر [بود] سخت فراخ و نیکو و گذشته از آن باغ، باغها و بناهای دیگر که امیر مسعود ساخته بود. و بودی‌ که سلطان آنجا بودی بسرای عدنانی و آنجا بار دادی، و بودی که بدان بناهای خویش بودی. علی چون بدهلیز بنشست، هر کسی که رسید او را چنان خدمت کردند که پادشاهان را کنند که دلها و چشمها بحشمت این مرد آگنده بود و وی هرکسی را لطف میکرد و زهر خنده‌ میزد- و بهیچ روزگار من او را با خنده فراخ‌ ندیدم الّا همه تبسّم‌ که صعب مردی بود - و سخت فرو شده بود، چنانکه گفتی میداند که چه خواهد بود.
به آواز گفتند ما بنده‌ایم همه دل به مهر تو آگنده‌ایم
دل از نور ایمان گر آگنده‌ای ترا خامشی به که تو بنده‌ای
ای مانده ز مقصد اصلی دور آگنده دماغ زباد غرور
فردوسی از رودکی در شاهنامه به خوبی یاد می‌کند. به شعر درآوردن کلیله و دمنه را به‌وسیله رودکی یادآور می‌شود. فردوسی اثر رودکی را دُرِ آگنده می‌خواند. سرگذشت کلیله و دمنه را فردوسی چنین شرح می‌دهد.
ز همشان پس آنگه پراگنده کرد همه بومش از مردم آگنده کرد