آگاه کردن
معنی کلمه آگاه کردن در ویکی واژه
مطلع کردن. برای اینکه مبادا من ... از خرابی کارها آگاهش کنم ... مرا از شاه دور کنند. «حاجسیاح»
(قدیم): بیدار کردن. دوان سوی لهاک، فرشیدورد/ شد او را ز خوابخوش آگاه کرد «فردوسی
جملاتی از کاربرد کلمه آگاه کردن
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری و هیچ بارکش بار بد کس نکشد، وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ و اگر تنی گران بار کرده خود را بگناهان کسی را خواند، إِلی حِمْلِها با آن بار خود تا از وی برگیرد، لا یُحْمَلْ مِنْهُ شَیْءٌ از آن بار او هیچیز بر نگیرند، وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی و از چند سخت نزدیک خویشاوند خواند، إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ تو که آگاه کنی آگاه کردن که سود دارد ایشانراست که میترسند از خداوند خویش نادیده، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ و نماز بپای دارند، بهنگام وَ مَنْ تَزَکَّی فَإِنَّما یَتَزَکَّی لِنَفْسِهِ و هر که هنری با دید آید خویشتن را با دید آید، وَ إِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ و بازگشت خلق همه با خدای است.
این نامه به مردم کوفه و در خصوص آگاه کردن آن مردم از وضع عثمان است.
امیر گروهی را به دستگیری وی مأمور کرد. بعضی از شاگردان ابن تومرت او را از قصد نزدیکان امیر آگاه کردند و او در ۵۱۴ قمری/۱۱۲۰ میلادی شتابان و مخفیانه آنجا را ترک کرد و راه تینمل را در پیش گرفت.
پس آگاه کردند زان کارزار پس شاه را فرخ اسفندیار
«دعاءُ الْمظلوم علَی الظّالم» از جمله دعاهای هادی است که در آن از خداوند برای مبارزه با ستم استمداد شدهاست. بهاعتقاد جعفریان، گرچه در این دعا، رفعِ ستم به خداوند واگذار شده اما نقشِ مهمِ آن، آگاه کردنِ مردم نسبت به ستمِ ظالمان است. چنانچه این دعا در واکنش به اهانتی بود که متوکل به هادی روا داشت.
با آغاز جنگ ایران و عراق گروهی از سربازان مهاجم قصد دارند با تضعیف روحیه اهالی یک روستا آنها را وادار به مهاجرت کنند تا روستا را به تصرف درآورند. عراقیها به کمک فئودالی به نام احمد صالح در تدارک نقشه خود هستند. اما دخترخوانده او، لیلا، با آگاه کردن مردم نقشه را برملا میسازد. اهالی با رخنه به انبار اسلحه احمد صالح به مقابله با عوامل او میپردازند و آنها را به هلاکت میرسانند. اهالی در مقابل حمله نیروهای دشمن نیز اقدام به مقاومت میکنند.
در بسیاری از موارد، این وظیفه را میتوان با آگاه کردن مراجع از عواقب آن در یک موضوع صریح و با اطمینان از اینکه مشتری از مشاوره مهندس استفاده میکند، انجام داد. در موارد بسیار نادر، که ممکن است حتی یک مقام دولتی اقدام مناسبی انجام ندهد، مهندس فقط میتواند با علنی کردن وضعیت، این وظیفه را انجام دهد. در نتیجه، افشاگری توسط مهندسان متخصص یک اتفاق غیرعادی نیست ودادگاهها اغلب در چنین مواردی طرف مهندسان را میگیرند. در صورتی که وظایف در قبال کارفرمایان و ملاحظات محرمانگی نادیده گرفته شود، باعث سکوت مهندس میشود.
بیک ره خلق عزم راه کردند زنان شهر را آگاه کردند
طنز تفکربرانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. گرچه طبیعتش بر خنده استوار است، اما خنده را تنها وسیلهای میانگارد برای نیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالتها. گرچه در ظاهر میخنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را میخشکاند و انسان را به تفکر وامیدارد. به همین خاطر دربارهٔ طنز گفتهاند: «طنز یعنی گریه کردن قاه قاه، طنز یعنی خنده کردن آه آه.» در نتیجه طنز را میتوان مانند یک تیغ جراحی فرض نمود زیرا کار تیغ جراحی برش جایی به منظور بهبود آن میباشد.
حکما را اندرین معنی سخن است بدانچ باز جستند تا بدانند که نخست عقل فائده های خویش فرو ریخت بر نفس ، یا نخست نفس طلب کرد فائده را از عقل . و گفتند اگر گوئیم که نخست عقل فائده خویش فرو ریخت بر نفس ، طلب کردن نفس مران را مر عقل را مسرف خوانده باشیم ، و خدای تعالی همی گوید که مسرفان را دوست ندارم ، بدین آیت و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین . گفت : مدهید جز بحد که خدای دوست ندارد مر دهندگان بی حد را . و گر گوئیم نخست نفس طلب کرد از عقل مر فائده خویش را و تا نخواست از عقل چیز نیافت مر عقل را به بخیلی منسوب کرده باشیم ، و خدای تعالی همی گوید : هر که بخیلی کند با خویشتن کند ، یعنی که چون کار نکند مزد نیابد و چون چیز ندهد چیز ندهندش ، قوله و من یبخل فانما یبخل عن نفسه . وما گوئیم که آن خطاب که عقل را با نفس است زمان لازم نیابد . از بهر آنک علت زمان حرکت است از فعل نفس پدید آمده است ، و نفس و عقل برتر از زمانند . و چون ثابت شد که این دو اصل عظیم از زمان برترند پیشی و پسی از میان ایشان برخاست . و چون این قاعده شد گوئیم که عقل را با نفس دو خطاب است : یکی ازو علوی و دیگر سفلی . و خطاب علوی و سفلی از عقل مر نفس را تایید اوست از بهر پدید آوردن صورتهای طبیعی به حکمت ، و آن خطاب پدید آید در عالم جسمانی بر صورتهای طبیعی . و بداند خردمند که اگر نه تاثیر عقل بودی اندر نفس هیچ صورت به راستی ترکیب نپذیرفتی . و دلیل بر درستی این قول آنست که هر نفسی بکار کردن جا کول است . و لکن از کار دانستن عاجز است . و نفس را کار کردن غریزیست . و معنی غریزی آَن باشد که آنرا نباید کسب کردن ، بلک آن خود اندر آفرینش باشد چنین که حرکت و نیروی را نباید همی کسب کردن هیچ کس را که آن خود حاصل است اندر هر نفسی . و چون آثار حکمت اندر صورت نبات و حیوان بدیدیم بدانستیم که آن حکمت از خطاب عقل است با نفس . و نخست از خطاب عقل که با نفس کرد هیولی و صورت موجود شد . و آن خطاب مر طبیعت را که آن فعل نفس است این کاندر عالم خویش هر چیزی را به سزای او صورت و قوت همی دهد نصیب آمد تا بدان نصیب طبیعت از عالم خویش اندر آویخت ، همچنانک نفس از عقل اندر آویخته است ، و گر عقل او را با نفس کلی خطاب جسمانی نبودی ممکن نبودی که نفسهای جزیی اندرین عالم از عقل عقلانی نصیب گرفتی و راه یافتی سوی فائدهای عقلانی . چون اندر عالم فائده نفس جزیی از عاقلان و حکیمان بدیدیم دانستیم که این ترتیب اندر عالم نفس کلی نهاد از آن خطاب که عقل کلی با او کرد اندر معنی عالم جسمانی ، و مر عقل را با نفس خطابی دیگرست هم جسمانی ، و بدان خطاب عقل مر نفس را آگاه کند از حقیری چیزهای طبیعی و باز نمایدش از حقیری او بدانچ اندروست از اختلاف و ضدی تا بداند که آن فائدها که او همی یابد از جهت عالم روحانی شریفتر است از آنچ وی اندران آویخته است از چیزهای جسمانی طبیعی مختلف تا بدان آگاه کردن از عقل مر نفس را نصیبی از نفس اندرین عالم آید و رغبت کند نفسهای جزیی اندر عالم علوی و خوار و حقیرتر شود به چشم ایشان این عالم و آنچ اندروست ، و نفس کلی و جزییات او بدین خطاب از بند طبیعت رسته شوند و راحت و نعمت جاویدی یابند . اما آن خطاب که عقل با نفس کرد از جهت روحانی آغاز آن شوق دائم است که عقل بر نفس افاضت کرد – اعنی برو ریخت تا همیشه آرزومند باشد بعلت خویش و آهنگ همی کند همیشه سوی عقل بدان شوق ، و مر خویشتن را شادمانه بیند و فراموش کند اندر آویختن خویش را به طبیعت ، یا پندارد که او تهی شد از پوشش طبیعت و همی الفنجد بدان شوق مر افاضتهای عقلی را بر اندازه محیط شدن خویش، و چون آن افاضتها بپذیرد و به عالم طبیعی نگرد اثر آن پذیرفتن اندر نفسهای جزیی کار کند تا بدان آرزومند شوند نفسهای نیکان و متابعان امامان سوی عالم علوی ، و دست باز دارند اندر آویختن بدین عالم ، و مر عقل را با نفس های خطابی دیگر هست هم روحانی ، و آن فرو ریختن عقل است مز عجز را بر نفس تا بدین هر دو فائده مر نفس را میان شوق و عجز اندر آورده است تا همی الفنجد فائدها از عقل بدان افاضت شوقی که عقل برو کرده است ، و باز ایستد از کسب جهت آن افاضت عجز ، از بهر آنک فزون از آن نتواند پذیرفتن فایده نفس که مقدار اوست . و گر افاضت از عقل بر نفس شوق بودی بی افاضت عجزی ذات نفس باطل شدی اندر طلب کردن آنچ او را طاقت نبود . پس چون نفس محیط شود بهر چه خواهد بداند که آن علت او بروی عجز باریده است و خرسند شود و بیاساید از طلب و بدان عاجزی او اندر عالم جسمانی پیدا آید کم شدن دانایان و رغبت نا کردن نفسهای جزیی اندر علم ، و هم چنین اگر افاضت از عقل بر نفس از عجز بودی بی افاضت شوقی نفس ناقص بماندی و فائده نگرفتی ، چون ندانستی که شوق از علت او بر او باریده است . پس گوئیم که عقل بر نفس شوق و عجز را فرو ریخت از بهر آنک بر ذات خویش اندر توحید نفی و اثبات را لازم کرده بود . و نفی چون عجز است . و اثبات چون شوق ، از بهر آنک عقل چون خواست که اثبات کند مبدع حق را بازداشت مرورا نفی از صورت کردن مر مبدع حق را به چگونگی و اشارت کردن بدو ، و چون خواست که نفی کند مر مبدع حق را به تعطیل باز داشت مرو را اثبات از تعطیل و انکار. و هم چنین بر نفس حرکت و سکون پدید آمد ، حرکت چون شوق و سکون چون عجز . و پدید آمد از حرکت و سکون هیولی و صورت ، هیولی چون شوق و صورت چون عجز ، از بهر آنک هیولی همیشه آرزومند است به پذیرفتن صورتی دیگر با خویشتن ، چنانک هیولی با صورت جسمی صورتی دیگر همی نتواند پذیرفتن . – اینست خطاب عقل با نفس .
در منابع اسلامی اینگونه روایت شده که محمد زنی از انصار به نام أمسیف را برگزید تا دایهٔ ابراهیم باشد و به او شیر بدهد. بیشتر از یک سال گذشت. سرانجام یکبار ابراهیم شدیداً بیمار شد. او را به نخلستان مادرش ماریه بردند. ماریه و خواهرش سیرین برای بهبودی او تمام تلاش خود را کردند اما فایدهای نداشت. وقتی که مطمئن شدند ابراهیم زنده نمیماند، محمد را آگاه کردند. محمد او را در بقیع به خاک سپرد و در فراق او بسیار گریست و گفت: «ای ابراهیم! از رفتن تو غمگین شدیم. اکنون چشمها اشک میریزند و قلبها تنگ میشوند. اما چیزی جز آنچه مایهٔ رضایت پروردگارمان است نمیگوییم.»
افشاگری به آگاه کردن افکار عمومی یا مقامات صلاحیتدار از وجود فرد (یا افراد) نادرستکار یا فعالیتهای نادرستکارانه در بخش دولتی، عمومی، یا خصوصی گفته میشود.
روز یکشنبه چهاردهم صفر طاهر دبیر را با چند تن و بو المظفر حبشی را که صاحب برید بود از ری بیاوردند خیلتاشان بیبند و بر در خیمه بزرگ و سرای پرده بداشتند بر استران در کنیسها و امیر را آگاه کردند، فرمود که بخیمه حرس باز باید داشت. همگان را بازداشتند. و نماز دیگر امیر بار داد و پس از بار عراقی دبیر به پیغام میرفت و میآمد سوی ایشان و آخر آن بود که بوالمظفّر را هزار تازیانه بعقابین بزدند- و این مردی بود سخت کاری و آزاد مرد، بغایت دوست صاحب دیوان رسالت، امّا صاحب دیوان دم نیارست زدن که امیر سخت در خشم بود- و پس از وی چهارتن را از اعمال طاهر و کسان وی بزدند هزارگان ؛ و طاهر را هم فرمود که بباید زد، امّا تلطّفها و خواهشها کردند هر کسی تا چوب ببخشید؛ و طاهر را بهندوستان بردند و بقلعتگیری بازداشتند و دیگران را بشهر سرخس بردند و بزندان بازداشتند. و بونصر عنایتها کرد در باب بو المظفّر تا وی را نیکو داشتند، و یک سال محبوس بماند و پس فرصت جستند و عنایت کردند تا خلاص یافت. و طاهر از چشم امیر بیفتاد و آبش تیره شد، چنانکه نیز هیچ شغل نکرد و در عطلت گذشته شد نعوذ باللّه من انقلاب الحال .
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ ایشان آنند که اللَّه راه نمود ایشان را فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ براست راهی ایشان پی بر، و پس روی گیر قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ گوی نمیخواهم از شما عَلَیْهِ بر پیغام رسانیدن و آگاه کردن أَجْراً مزدی نمیخواهم خود را إِنْ هُوَ نیست اینکه از من میشنوید إِلَّا ذِکْری لِلْعالَمِینَ (۹۰) مگر پندی جهانیان را.
و از آن جا که تنها بدان کفایت کرد دانسته آمد که تمامی نصایح و رهنمودها و آگاه کردن ها و سداد و خیر در آن جمع است.
هذا هُدیً اندرین سخن و این نامه و پیغام، آگاه کردنی است و پند دادنی و پیغام رسانیدن و ترسانیدن، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ و ایشان که کافر شدند بسخنان خداوند خویش، لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (۱۱) ایشانراست عذابی دردنمای از عذابی سخت.
نجمآبادی یکی از مجتهدان نامدار در سالیان پیش از مشروطیت بود که نقش مثبتی در آگاه کردن مردم در گرایش به افکار و اندیشههای نو و در نهایت پیدایش مشروطه خواهی داشته است. البته او تنها کسی بود که پس از اعدام میرزا رضا کرمانی برای او مجلس یادبود گرفت.
ترا از نیک و بد آگاه کردند بسوی حق رهت کوتاه کردند
و مرا دیگر روز نوبت بود بدیوان آمدم. استادم بباغ رفت و بو الحسن دلشاد را فرمود تا آنجا آمد و بو نصر طیفور و تنی چند دیگر. و نماز شام را بازآمد که شب آدینه بود. و دیگر روز بدرگاه آمد و پس از بار بدیوان شد، و روزی سخت سرد بود، و در آن صفّه باغ عدنانی در بیغوله بنشست. بادی به نیرو میرفت. پس پیش امیر رفت و پنج و شش نامه عرض کرد و بصفّه بازآمد و جوابها بفرمود و فرو شد و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را، و روز آدینه بود، امیر را آگاه کردند، گفت: نباید که بو نصر حال میآرد تا با من بسفر نیابد؟ بو القاسم کثیر و بو سهل زوزنی گفتند: بو نصر نه از آن مردان باشد که چنین کند. امیر بو العلا را گفت تا آنجا رود و خبری بیارد. بو العلا آمد و مرد افتاده بود. چیزها که نگاه میبایست کرد، نگاه کرد و نومید برفت و امیر را گفت: زندگانی خداوند دراز باد، بو نصر برفت و بو نصر دیگر طلب باید کرد. امیر آوازی داد با درد و گفت: چه میگوئی؟
– آگاه کردن مردم درباره خدمات طبی و بهداشتی کشور