( آنچش ) آنچش. [ چ ِ ] ( ضمیر + حرف ربط + ضمیر ) مخفف آنچه اش. آنچه او را : بدو بازداد آنچنان کش بخواست بیفزود در تن هر آنچش بکاست.فردوسی.فرود آوردی آنچش خود برآوردی گسستی هرچه را کآن خود به پیوستی.ناصرخسرو.
معنی کلمه آنچش در فرهنگ عمید
( آنچش ) آنچه اش، آنچه او را.
معنی کلمه آنچش در فرهنگ فارسی
( آنچش ) ( اسم ) مخفف ( آنچه اش ) آنچه او را بیفزود در تن هر آنچش بکاست ( فردوسی ) .
معنی کلمه آنچش در ویکی واژه
(شاعرانه): مخفف آنچهاش؛ آنچه او را، آنچه به او، آنچه از او. بدو باز داد آن چنان کهش بخواست/ بیفزود در تن هر آنچش بکاست. «فردوسی»
جملاتی از کاربرد کلمه آنچش
بی گنه در خورد زندان آمدست گفت آنچش حبس دندان آمدست
حسن ترا ترازوست آنچشم و ابرو اما خم گشته از گرانی شاهین آن ترازو
من از غم فارغم بشنو سخن راست خدا داند کند آنچش بوَد خواست
ز خرگاه و از فرش و پرده سرای که داند شمرد آنچش آمد به جای
هنوز آنچشم بود از فتنه خالی که شد بر شیوهاش مفتون دل من
ای دل اندر بر آنچشم سیه ناله مکن که ننالد کس اگر در بر بیماری هست
صاف می در جام جم شه را که در دیرم بس است در سفال کهنه آنچش رند درد آشام ریخت
عشرت آنعشرتکه آنچشم معبربد ساختست دولت آندولت که آنزلف پریشان یافتست
بر در گنج یافت سلطان دست مهر آنچش درست بود شکست
آنغمزه را دلبرده پی زآنچشم و لب جان خوردمی چشم منست و روی وی مست جمال ساقیم